نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسنده
استادیار گروه علوم سیاسی ، دانشگاه پیام نور، تهران، ایران
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
درآمد
ادبیات «دفاع مقدس» از جملۀ موضوعهای مهمی است که نویسندگان متعدد از چشماندازهای گوناگون آن را بررسی کردهاند. ادبیات داستانی جنگ و دفاع مقدس بخشی مهم از ادبیات کشورمان قلمداد میشود. این نوع ادبیات آینهای تمامنماست برای نشاندادن تجربهها و آرمانهای ملتی که هشت سال جنگ تحمیلی را تجربه کردهاند. چنین ادبیاتی باید ادبیاتی متکی بر اندیشه، تخیل، شخصیتپردازی درست و بهجا و ارائۀ قالبهای زیبا و بدیع با ساختارهای منسجم و هنرمندانۀ داستانی باشد. ادبیات دفاع مقدس را میتوان به سه دسته تقسیم کرد: دستۀ اول آثاری هستند که مستقیماً رزمندگان، حماسهها، بازآفرینی ارزشهای دینی و انقلابی و وقایع و صحنههای جنگ را توصیف کردهاند، دستۀ دوم آثاری هستند که تأثیر جنگ بر تمام وجوه زندگی مردم را بررسی کردهاند و دستۀ سوم آثاری هستند که در آنها انتقاد از جنگ جایگاهی مهم دارد. (سعیدی، 1387) کتاب هرس نسیم مرعشی، رمانی است که داستانش متأثر از جنگ شکل گرفته و روایتی متفاوت از تأثیر جنگ بر وجوه مختلف زندگی مردم، رنجها و سوگهای ناتمام مادران عزادار و تخریبهای زیستمحیطی جنگ در خرمشهر را ارائه کرده است؛ روایتی مبتنی بر تجربههای جدید شخصی و جمعی که از جنگ نشئت گرفتهاند. بازگویی روایتهایی از این دست میتواند رویکرد تکبُعدی از جنگ را به چالش بکشد و زمینهساز دستیابی به درک واقعیتهای تجربهشده از جنگ باشد. خوانش روایت هرس از چنیین تجربههای شخصی موضوعی است که این پژوهش آن را بررسی میکند.
بیان مسئله
در حوزۀ ادبیات حول تجربیات قشرهای مختلف مردم از جنگ و حوادث مرتبط با آن، مجموعۀ آثاری شکل گرفتهاند که در زمرۀ ادبیات دفاع مقدس قرار میگیرند. (عابدینی، 1390) ادبیات دفاع مقدس به طور ضمنی یک اثر ادبی را در چارچوب فرهنگ دفاع مقدس قرار میدهد. فرهنگ دفاع مقدس جنبهای از فرهنگ است که زندگی و نحوۀ کنش افراد جامعه به مسائل مختلف در صیانت از آرمانها، ارزشها و مرزوبوم در برابر تهدیدهای مرتبط با حوزۀ پایداری کشور در هشت سال دفاع مقدس را بررسی میکند. این فرهنگ الگوهای سمتگیری نسبت به موضوعهای مختلف و مرتبط با استقلال، پایداری و بالندگی کشور را سامان میدهد و افراد و جامعه را برای اقدامات مختلف آماده میکند. (عامری، 1393) همواره آثاری متعدد در حوزۀ ادبیات دفاع مقدس تولید و منتشر میشوند، اما کماکان جنبههایی از جنگ و اثرات نامطلوب آن بر زندگی شخصی مردم و محیطزیست مناطقی که تحت تأثیر جنگ قرار داشتهاند، سهمی اندک در این آثار داشته و مفغول ماندهاند. بررسی موضوعهایی از این دست میتواند ادبیات دفاع مقدس را از دیدگاههای محدود کننده و رویکردهای غالب و تکراری دور کند و بر غنای هرچه بیشتر این ادبیات، با فراتررفتن از بیان تجربیات مستقیم جنگ یا نبرد، بیفزاید. با این نگاه، میتوان رمانها و داستانهای کوتاهی را که به طور غیرمستقیم با جنگ مرتبط هستند و داستان آنها متأثر از جنگ شکل گرفته است را نیز در زمرۀ ادبیات دفاع مقدس قرار داد. ویت تان نگوین در زمینۀ لزوم ایجاد چنیین نگاه جامعی در ادبیات جنگ، معتقد است: «یک داستان واقعی جنگ باید از غیرنظامیان، پناهندگان، دشمن و مهمتر از همه، ماشین جنگی که همۀ آنها را در بر میگیرد، بگوید. اما وقتی داستانهای جنگ به جنبههای روزمرۀ جنگ میپردازند، برخی ممکن است آنها را «خستهکننده» تلقی کنند یا حتی آنها را به عنوان داستانهایی دربارۀ «جنگ» در نظر نگیرند. این برداشتهای متعارف از داستانهای جنگ ما را نسبت به ماهیت گستردۀ جنگ کور میکند، زیرا در این برداشتها تنها سربازان و فرماندهان، قهرمانان جنگ و عاملان اصلی آن محسوب میشوند بنابراین آنها را از شهروندانی که در واقع جنگ را تجربه و عواقب آن را تحمل کردهاند، جدا میکنند.» (Nguyen, 2016) به گفتۀ نگوین، «یک داستان واقعی جنگ» نیاز به نوعی خاص از دیدگاه پانورامیک دارد، یک دیدگاه اخلاقی و زیباییشناسانه که به ما اجازه دهد همۀ چیزهای درگیر در جنگ را ببینیم. (Nguyen, 2016) این در حالی است که گاهاً در روند حاکم بر ادبیات دفاع مقدس، معمولاً آثاری که جنگ را از فاصله بررسی میکنند یا جنگ نقطۀ شروعی برای ورود به داستانهای کاملاً متفاوت آنها باشد را در زمرۀ ادبیات جنگ و دفاع مقدس قرار نمیدهیم؛ در حالی که این نوع ادبیات «نزدیک به جنگ» فضایی را برای آغاز روایتهای جدید شخصی و جمعی که از جنگ نشئت میگیرند و شرایطی که تحت تأثیر آن شکل گرفتهاند، ایجاد میکند که میتواند مفهوم ادبیات جنگ را پیچیدهتر کند و به تبع آن، روایتهای تکبُعدی از جنگ را به چالش بکشد. در ایران، چنین داستانهایی بهتدریج در سالهای پایانی جنگ شروع به ظهور کردند. نمونهای از این آثار رمان ثریا در اغما اثر اسماعیل فصیح (1362) است. در این رمان، سبک واقعگرایانۀ واقعیتهای جنگ و زندگی آن دوره نشان داده میشود. اگرچه جنگ در پسزمینۀ داستان جاری است، همه چیز تحت تأثیر آن است. با این حال، منتقدان بهندرت چنین آثاری را در بدنۀ بزرگتر ادبیات جنگ ایران قرار میدهند. در وضعیتی که چنین ادبیاتی معمولاً به عنوان بخشی از کانون ادبیات جنگ در نظر گرفته نمیشود، همین آثار با دیدگاه پانورامیک نگوین، بخشی از ادبیات ارزشمند جنگ محسوب میشوند. از نظر نگوین، جنگ نه فقط در تاریخ، بلکه در خاطرات و تجربیات فردی ما زنده است و به ما یادآوری میکند برای درک بهتر این تجربیات، باید به صدای افرادی گوش دهیم که تحت تأثیر جنگ قرار گرفتهاند. آثار نگوین به ما این امکان را میدهند تا با پیچیدگیهای جنگ و تأثیرات آن بر زندگی انسانها آشنا شویم و به ما یادآوری میکنند چنین تجربیاتی هرگز به طور کامل فراموش نمیشوند. (Wu, 2018) رمان هرس اثر نسیم مرعشی از انتشارات چشمه نمونهای منحصربهفرد و جدید از ادبیات داستانی است که توانسته است به این جنبههای مغفول اما ارزشمند در جنگ ایران و عراق توجه و جنگ ایران و عراق را از دیدگاهی متفاوت روایت کند. بر این اساس، نوشتار حاضر با روش توصیفی-تحلیلی در چارچوب نظریۀ پانورامیک جنگ ویت تان نگوین در پی پاسخ به این پرسش است که رمان هرس چگونه توانسته است روایتی متفاوت از جنگ ارائه دهد. برای این منظور، مـتن رمان هرس و روایت آن از جنگ ایران و عراق را بازخوانی و بررسی میکنیم تا داستانی متفاوت از رنجهای مادرانی را بازخوانی کنیم که هرگز سوگواریشان پایان نپذیرفته است.
با شروع جنگ بین ایران و عراق، نوعی ادبیات به نام «رمان جنگ» شکل گرفت که در طول سالهای پس از جنگ با فرازوفرودهای فراوان روبهرو بوده است. طی این سالها، رمانهای جنگ ضمن برخورداری از نگاه مثبتاندیش، منفینگر و بینابینی نویسندگان آنها به پدیدۀ جنگ، توانستهاند بهخوبی برخی از تجربیات شخصی افراد از جنگ را بازگو کنند. از جملۀ این آثار میتوان به رمان هرس نسیم مرعشی اشاره کرد که داستانش متأثر از جنگ ایران و عراق و بازگویی تجربیات شخصی افراد از جنگ و تخریبهای محیطزیستی آن در خوزستان شکل گرفته است. تا کنون آثاری در زمینۀ نقد و بررسی این رمان منتشر شدهاند که هر کدام با رویکردی متفاوت آن را واکاوی کردهاند. از جملۀ این آثار میتوان به مقالۀ «بررسی ادبیات اقلیمی در رمان هرس اثر نسیم مرعشی» پرهیزکار زرین تاج و همکاران (1401) اشاره کرد که شاخصهای ادبیات اقلیمی مانند گویش، پوشش، غذا، آبوهوا، آدابورسوم و باورها را در هرس بررسی کردهاند. در مقالۀ «نظریۀ افتراق زنان و تحلیل آن در رمان هرس»، شجاعت زاده و همکاران (1399) دلایل و نتایج حاصل از استقلال زنانۀ موجود در رمان هرس را بر اساس نگرشهای فمینیستی و نظریۀ افتراق بررسی کردهاند. «کاربست نظریۀ دریافت بر تحلیل مفهوم جنگ در رمان هرس» عنوان مقالهای دیگر از قاسمی اصفهانی و دادور (1402) است که رمان هرس را بر اساس چارچوب نظری دریافت یا پذیرش بررسی کردهاند. اما نوشتار حاضر تلاش دارد تا در چارچوب نظریۀ پانورامیک جنگ نگوین، پیچیدگیهای اثرات ماندگار جنگ بر زندگی انسانها را در روایت هرس از جنگ ایران و عراق بررسی کند.
روش پژوهش
مقالۀ حاضر با روش توصیفی-تحلیلی، رمان هرس از جنگ ایران و عراق را بازخوانی میکند تا بتواند روایت متفاوت هرس از جنگ ایران و عراق و تأثیرات آن را بررسی کند.
تمام جنگها دو بار جنگیده میشوند: بار اول در میدان نبرد و بار دوم در حافظه. ویت تان نگوین، نویسندۀ برندۀ جایزۀ پولیتزر، با این جملات کتاب خود با عنوان هیچ چیز هرگز نمیمیرد را در سال ۲۰۱۶ آغاز میکند. در این اثر با چنین نام هوشمندانهای، نگوین به افراطهای جنگ به طور کلی و به ویژه افراطهای جنگ ویتنام در ایالات متحده و جنگ آمریکایی در ویتنام اشاره میکند. (Nguyen, 2016) نگوین از جملۀ نویسندگانی است که با خلق آثاری همچون همدرد و هیچ چیز هرگز نمیمیرد توانسته است درک نظری جدیدی از جنگ و اخلاق ارائه دهد. به عقیدۀ نگوین جنگ، با ما و درون ما باقی میماند، غیرممکن است که فراموش شود، اما به یاد آوردن آن نیز دشوار و اثرگذار است. (Wu, 2018) نگوین به این طریق نشان میدهد چگونه جنگ نه فقط در تاریخ، بلکه در خاطرات و تجربیات فردی ما زنده خواهد ماند و به ما یاد آوری میکند برای درک بهتر این تجربیات، باید به صدای افرادی گوش دهیم که تحت تأثیر جنگ و تجربیات آن قرار گرفتهاند. آثار نگوین ما را با پیچیدگیهای جنگ و تأثیرات عمیق آن بر ابعاد مختلف زندگی انسانها آشنا و یادآوری میکنند این تجربیات هرگز به طور کامل فراموش نمیشوند و اثرات آنها همیشه باقی است. نگوین در آثارش تلاش داد تا بهوضوح نشان دهد چگونه روایتهای جنگ میتوانند به طور انتخابی و با نادیدهگرفتن واقعیتهای جنگ و بیتوجهی به واقعیتهای انسانی جنگ ساخته شوند و در نتیجه، تجربههای واقعی از جنگ و تأثیرات آن بر زندگیشان به حاشیه رانده میشوند از نظر او، این نوع آثار میتوانند بهنوعی نمایندگی یک دیدگاه خاص و بازتولید یک روایت خاص از جنگ باشند که در بازتولید مجدد جنگ و خشونت مؤثر هستند. از سوی دیگر، شکلگیری این تصورات نادرست به تکرار روایتهای کلیشهای و تکراری از جنگ در فرهنگ عامه و تاریخ دامن میزند. (Nguyen, 2016) در واقع، شنیدهنشدن صدای متفاوت انسانها در روایتهای جنگ نه فقط به بیاحترامی فرهنگی میانجامد، بلکه تجربۀ واقعی آن را نیز نادیده میگیرد. این موضوع از نظر نگوین به ما یادآوری میکند چگونه روایتهای جنگ میتوانند تحت تاثیر قدرتهای فرهنگی و سیاسی قرار گیرند و چگونه این روایتها میتوانند بر درک ما از تاریخ و انسانیت تأثیر بگذارند. نگوین در آثارش بر جنگ ویتنام متمرکز است که با خشونتهایی بیش از حد در میدانهای نبرد همراه بود و در سراسر جنوب شرق آسیا گسترش یافت و فراتر از مرزهای ملی رفت که با نامگذاری جنگ مشخص شده بودند. تجربه و معنای جنگ نیز فراتر از تاریخهای رسمی جنگی است که توسط بازیگران تاریخی مختلف به طور متفاوت زمانبندی شده است. از نظر نگوین، با نادیدهگرفتن این تاریخهای رسمی، این عاملان، بازماندگان و شاهدان جنگ (نگوین اشاره میکند یک فرد میتواند به طور همزمان به بیش از یک دسته از اینها تعلق داشته باشد) هستند که با حافظۀ خود خشونتهای جنگ را حمل میکنند. در این تحلیل، نگوین به ما یادآوری میکند جنگ فقط یک رویداد تاریخی نیست، بلکه تجربهای انسانی است که در حافظهها و روایتهای فردی و جمعی ادامه مییابد. این جنگها نه فقط در میدانهای نبرد، بلکه در ذهنها و قلبهای کسانی که آن را تجربه کردهاند، ادامه پیدا میکنند و به شکلهایی مختلف از یادآوری و فراموشی اثرگذار میشوند. این بینش نگوین «هیچ چیز هرگز نمیمیرد» در قلب رمان همدرد نیز قرار دارد. در واقع، نگوین در آثار خود نیروهای مادی و ایدئولوژیکی را نقد کرده است که تعیین میکنند چرا و چگونه باید خاطرات جنگ تولید شوند و گردش یابند. این نقد به ما یادآوری میکند خاطرات جنگ نه فقط به عنوان تجربیات فردی، بلکه به عنوان محصولاتی اجتماعی و سیاسی نیز میتوانند شکل بگیرند. در این فرایند، برخی از صداها و تجربیات ممکن است نادیده گرفته یا به حاشیه رانده شوند، در حالی که برخی از صداها بهراحتی به صحنه میآیند و برجسته میشوند. این نابرابری در دسترسی به حافظه و روایتهای جنگ چالشهای اخلاقی جدی را برای ما به وجود میآورد. (Wu , 2018) نگوین با بررسی این موضوع، ما را به تفکر دربارۀ مسئولیتهای اخلاقیمان به عنوان خوانندگان و شنوندگان دعوت میکند. او ما را تشویق میکند تا بهدقت به این موضوع توجه کنیم و به همۀ صداهای موجود گوش دهیم تا بتوانیم درکی بهتر از تجربیات جنگ و تأثیرات آن بر زندگی انسانها داشته باشیم. نگوین با استفاده از این موضوعها، ما را به تفکر دربارۀ تأثیرات جنگ بر هویت فردی و جمعی دعوت میکند و به ما یادآوری میکند چگونه حافظۀ جنگ میتواند به ما کمک کند تا با آسیبهای گذشتهمان روبهرو شویم و در عین حال، به سمت آیندهای بهتر حرکت کنیم. این امر نه فقط به ما کمک میکند تا داستانهایی واقعیتر از جنگ بسازیم، بلکه ما را به سمت فهمی عمیقتر و انسانیتر از جنگ و پیامدهای آن سوق میدهد. (Niblack Fox, 2020) بر این اساس، نوشتار حاضر تلاش دارد تا در قالب این چارچوب فکری، رمان هرس و اثرگذاری تجربههای تلخ و ماندگار جنگ در حافظۀ شخصیتهای اصلی این رمان را بر این افراد و خانودههای آنها بازخوانی و بررسی کند.
معرفی رمان هرس
رمان هرس اثر نسیم مرعشی، نویسنده، روزنامهنگار و فیلمنامهنویس ایرانی است که در سال ۱۳۶۲ در اهواز متولد شد. او فعالیت حرفهای خود را از روزنامهنگاری در همشهری جوان آغاز کرد و سپس به دنیای داستاننویسی قدم گذاشت. اولین رمان موفق او با عنوان پاییز فصل آخر سال است در سال ۱۳۹۳ منتشر شد و توانست نام او را به عنوان یکی از نویسندگان جوان و پرطرفدار ادبیات داستانی ایران مطرح کند. رمان بعدی او، هرس، نیز با استقبالی گسترده از سوی مخاطبان و منتقدان روبهرو شد (طاقچه، 3/10/1403). رمان هرس روایت رازهایی از مادران و پسرانشان است. هرس شرایط پس از جنگ در جنوب ایران و تأثیر رخدادهای جنگ بر زنان و مردانِ بازمانده را بهروشنی شرح میدهد. او تأثیرات جنگ بر افراد گرفتار در آن را بررسی میکند؛ کسانی که از جنگ جان سالم به در بردند، اما هرگز زندگیشان به قبل بازنگشت و همواره سایۀ شوم آن را بر ذهن و روان خود احساس میکنند. در واقع، کشتهشدن و از دست دادن فقط یک بُعد از جنگ است و آثار روحی و روانی متعاقب آن روی دیگر. چنین اثرات روحی و روانی ماندگار از جنگ میتوانند گاهاً یک نسل یا چند نسل مختلف را از خود متأثر کنند؛ روایتی که هرس آن را بهخوبی بیان میکند. شخصیتهای داستان یک زوج خرمشهری هستند که در پی جنگ و مرگ اولین فرزندشان به زندگی عادی خود بازنگشتهاند. پیرنگ داستان مواجهۀ متفاوت این دو است با آنچه پشت سر گذاشتهاند. نسیم مرعشی در رمان خود تلاش دارد تا پیامدهای تاریک جنگ را برای والدین کودکی که در بمباران اولیۀ عراقیها در شهر خرمشهر، در جنوب غربی ایران، کشته شدهاند به تصویر بکشد. او در این اثر با استفاده از فضاهای روایی متفاوت و متعدد، میخواهد سرنوشت این خانوادهها را در دورهای طولانی بازگو کند.
رنجهای ماندگار و اثرگذار هرس
رمان هرس رنجهای مادرانی را به تصویر میکشد که سوگواران دائمی برای افراد و مکانهایی هستند که برای همیشه از دست رفتهاند. داستان رمان نزدیک به ۱۰ سال پس از پایان جنگ اتفاق میافتد و روایتگر پیامدهای جنگ بر افرادی را است که در طول جنگ تصمیم به ماندن در خوزستان گرفتند و در دهۀ اول دورۀ پس از جنگ نیز در آنجا باقی ماندند. داستان هرس بر اساس روایتهای تکهتکه ساخته شده است که آن را هیجانانگیزتر میکند. تغییرات گاهوبیگاه زمان و فضا آن را بسیار جذاب میکند. با وجود اینکه موضوع داستان این رمان با پیامدهای جنگ ارتباط تام دارد، هرس یک اثر متعارف از «ادبیات جنگ» محسوب نمی شود، حتی اگر داستانی باشد که به طور کامل تحت تأثیر جنگ با عراق شکل گرفته باشد. در عوض، این اثر بخشی از مفهوم «دیدگاه پانورامیک جنگ» نگوین است (Nguyen, 2016)؛ زیرا در حوزۀ ادبیات جنگ، این رمان توانسته است به درکی پیچیدهتر از ادبیات جنگ ایران و عراق فراخوان دهد. در واقع، میتوان گفت هرس در حافظل ادبی جنگ ایران و عراق مداخله میکند و روایت خود را بیشتر با پیامدهای ناگوار پس از جنگ و فرایندهای مداوم سوگواری برای قربانیان انسانی و غیرانسانی جنگ ایران و عراق مرتبط میکند. به این ترتیب، رمان از جنگ ایران و عراق به عنوان نقطل شروعی برای بررسی مسائل دیگری استفاده میکند که به جنگ مرتبط هستند اما معمولاً با آن ارتباط داده نمیشوند و به این ترتیب، درک تأثیر جنگ بر جامعه را گسترش میدهد. در عین حال، این رمان به شیوهای جسورانه، عناصر ماوراء طبیعی را به روایت داستانی جنگ ایران و عراق وارد میکند. این امر از آن نظر مهم است که ادبیات جنگ در ایران همچنان تحت تأثیر رئالیسم و تمایل به تصویر کشیدن «حقیقت» قرار دارد. هرس حول شخصیتهای رسول و نوال، یک زوج خرمشهری، و پنج فرزندشان میچرخد. تولد (و در برخی موارد مرگ) این کودکان به قبل از انقلاب برمیگردد و با گذار از جنگ ایران و عراق 1359- 1367 تا سال 1369-1370 ادامه مییابد؛ سالهایی که با جنگ خلیج فارس و سوزاندهشدن چاههای نفت توسط ارتش عراق هنگام عقبنشینی از کویت مشخص میشوند. در این کتاب، تولد و مرگ کودکان لحظاتی مهم را خلق میکند که خوشترین و تاریکترین خاطرات والدین حول آنها شکل میگیرد. این خاطرات چندین بار در طول رمان تکرار میشوند. از نظر ساختاری، رمان از زندگی زناشویی رسول و نوال و همچنین جستوجوی رسول برای یافتن نوال در لحظۀ حال به عنوان نوعی داستان چارچوبی استفاده میکند تا در قالب این چارچوب لایههای داستان زندگی گذشتۀ این زوج را باز کند که شامل لحظات شادی، خاطرات ناگفتۀ مرگ و بذرهای تروماهای آزاردهندۀ آنهاست. رمان با تصویری از رسول آغاز میشود؛ پدری که زمانی بلند، قوی و باافتخار بود، اما اکنون پس از از دست دادن دو فرزند در دهۀ گذشته و به عنوان پدر تنها سه فرزند باقیمانده در سه سال قبل از صحنۀ آغازین رمان، پیر و خسته به نظر میرسد. از پنج فرزندی که او با نوال داشت، پسر بزرگشان، شرهان، در اولین سال جنگ در بمبارانهای خرمشهر کشته شد. دخترش، تهانی، که آخرین فرزند متولد شده بود، بهآرامی بر اثر خفگی ناشی از خوردن خرما در حیاط خانه جان میدهد. از سه فرزند باقیمانده، دو دخترش، انیس و امل، و پسرش مهزیار، که اکنون ششساله است، او را در طول جادۀ اهواز-آبادان در صفحات ابتدایی رمان همراهی میکنند. در صفحات آغازین رمان، رسول پسرش را در گرمای طاقتفرسا به سمت تالابهای نزدیک میبرد؛ جایی که بهتازگی متوجه شده است نوال - که حدود شش سال پیش ناپدید شده بود - اکنون در آنجا زندگی میکند. در فصل اول، پدر و پسر با کمک یک مرد محلی که قایق دارد، به مقصد خود، یک روستای خیالی در جزیرهای در تالابها به نام دارالطلعه میرسند؛ جایی که نوال ظاهراً اکنون آنجا زندگی میکند. در این جزیره فقط زنان ساکن هستند و ورود مردان ممنوع است. باقیماندۀ داستان رمان در آنجا اتفاق میافتد؛ جایی که چند زن سالخوردۀ جزیره بازی معطلی را با رسول انجام میدهند تا او را متقاعد کنند نوال دیگر آن زن سابق نیست و باید از تماس با او پرهیز کند. در طول این فرایند، داستان گذشتۀ رسول و نوال به صورت فلشبکهایی روایت رمان را در روزهای حال با یک نقطه در دو دهۀ گذشته ارتباط میدهد. در ارتباط با دلایل ناپدیدشدن نوال، دو واقعۀ مرتبط با فرزندانش بسیار اثرگذار هستند. اولین واقعه، مرگ اولین فرزندشان، شرهان، است که در اوایل جنگ در سن سهسالگی، در حملۀ موشکی به خرمشهر کشته میشود. این مرگ بر زوج تأثیری عمیق میگذارد و با وجود تولد دو دختر بلافاصله پس از مرگ او، فقدان شرهان سایهای غیرقابل جبران بر زندگی آنها میافکند. دومین حادثه ده سال بعد رخ میدهد؛ زمانی که نوال دوباره باردار میشود و ادعا میکند این بار فرزندش پسر خواهد بود. از این بارداری، مهزیار به دنیا میآید؛ پسر رسول که او را در جستوجوی نوال همراهی میکند. اما داستان واقعی پیچیدهتر است. در اواخر رمان، فاش میشود که بلافاصله پس از تولد مهزیار، در حالی که رسول به عنوان پیمانکار در کویت مشغول خاموشکردن آتش چاههای نفت بود، نوال، در حالتی ناامید و افسرده، به یک پرستار در بیمارستان پول میدهد تا «اطمینان» حاصل کند فرزندش پسر خواهد بود. برای این کار، پرستار به یک خانوادۀ محلی پول میدهد و دختر بچهای را که نوال به دنیا آورده است، با پسر نوزاد آن خانواده مبادله میکند. پس از بازگشت رسول به خانه، چند هفته پس از تولد این دو کودک، او متوجه میشود در غیابش چه اتفاقی افتاده است. او که بهشدت خشمگین است، متوجه میشود دخترش کجاست و او را برمیگرداند، در حالی که مهزیار را نیز به عنوان پسر به طور مخفیانه به فرزندی میپذیرد. در آن زمان، نوال به دلیل تنفر از خود و به خواست رسول، همانطور که در فصل پیشین رمان فاش میشود، از خانه میرود از آن لحظه به بعد، رسول عملاً بهتنهایی مسئولیت بزرگکردن چهار کودک کوچک را به عهده میگیرد: انیس، امل، مهزیار و تهانی، دخترش که در اثر خفگی جان میدهد. با وجود سختیهایی که خانواده برای بازگشت نوال و از سرگیری یک زندگی عادی متحمل میشوند، رمان هیچ نوع پایان رهاییبخشی (رهایی یا پاکسازی عاطفی) ارائه نمیدهد. سفر به جزیره برای رسول با موفقیت خاتمه نمییابد و او باید پس از پایان این سفر با این واقعیت کنار بیاید که همسرش برای همیشه تغییر کرده است و در جزیره خواهد ماند. به این ترتیب، رنجهای ماندگار ناشی از حوادث جنگ و اثرات روانی آن بر نوال و خانوادهاش همچنان بیپایان باقی میماند.
خوانش رمان هرس از جنگ
مستقیمترین ارجاعات رمان هرس به جنگ ایران و عراق از طریق فلشبکهای نوال به سالهای جنگ نمود مییابد. این ارجاعات خوانندگان را به خرمشهر در روزهای ابتدایی جنگ میبرد. خرمشهر، از شهرهای خوزستان، اولین شهری بود که مورد تهاجم عراقیها قرار گرفت. این شهر، با وجود ۳۴ روز مقاومت و تلاش رزمندگان و مردم، در ۴ آبان سال ۱۳۵۹ش، به مدت 578 روز به اشغال ارتش بعثی عراق درآمد. در نهایت، با انجام عملیات بیتالمقدس در تاریخ ۳ خردادماه ۱۳۶۱، شهر خرمشهر به طور کامل آزاد شد و پرچم جمهوری اسلامی ایران بر فراز مسجد جامع این شهر به اهتزاز درآمد (شاهقلیان قهفرخی، ۱۳۹۸). نکتۀ جالب توجه در روایت هرس از جنگ این است که ارجاعات به جنگ مربوط به لحظاتی هستند که توسط غیرنظامیان در زمان جنگ تجربه میشوند؛ بنابراین، هرگز به طور مستقیم نبردهای خط مقدم یا درگیریهای خیابانی که در برخی از شهرهای جنوب غربی کشور رخ دادند را بررسی نکرده است. از این میان، مهمترین صحنۀ جنگ در این کتاب که بهیادماندنیترین و اثرگذارترین صحنه نیز هست مربوط به ترسیم مرگ شرهان در حملۀ موشکی به شهر است. این صحنۀ کوتاه در فصل سوم کتاب ظاهر میشود، کمی بیش از یکونیم صفحه طول دارد و به صورت زیر نوشته شده است: «صدا زمانی آمد که نوال در آشپزخانه بود. او هنوز وزن نگرفته بود، اما شکمش دیگر در لباسهای قدیمیاش جا نمیشد. او یک پیراهن سبز و زرد لیمویی از سه سال پیش، یک سال قبل از انقلاب، سالی که شارهان به دنیا آمد، به تن داشت. به محض اینکه رسول متوجه شد نوال باردار است، به آبادان رفت و آن را برایش خرید. بعد از به دنیا آمدن شرهان، نوال لباسهای بارداریاش را در یک کمد گذاشت و دور آنها بید گذاشت. او فقط چند ساعت قبل از آن صدا، آنها را بیرون آورده و پیراهن را پوشیده بود. بوی بید او را مریض میکرد. اما چه میتوانست بکند؟ لباسهای عادیاش دیگر به او نمیخورد. وقتی صدای انفجار را شنید، نوال در حال گرم کردن خرما روی اجاق بود تا برای رسول که به اهواز برای مصاحبه رفته بود، خوراکی درست کند؛ او قرار بود آن شب به خانه برگردد. رسول گفته بود که دیگر نباید در خرمشهر بمانند. باید به اهواز بروند. آنجا میتوانست بزرگ شود، به دانشگاه برود و مدرک بگیرد. نوال نمیخواست برود. تمام خانوادهاش و همۀ دوستانش در خرمشهر بودند. پدرش، داییهایش، پسرعموهایش. او نمیخواست آنقدر از آنها دور باشد. خرماها روی اجاق بودند که نوال صدای انفجار را شنید. او به پایین نگاه کرد، نزدیک پاهایش، سپس به آشپزخانه و بعد به سمت دیگر اتاق، او فریاد زد «شرهان». هیچ پاسخی نمیشنود.» (مرعشی، 1403) او شرهان را در کوچه، بیرون از خانه پیدا میکند. او نشسته و گیج است. مردم در هر جهتی فریاد میزنند و میدوند. او بهشدت او را میگیرد و به خانهشان میبرد، هنوز به «صدا» خیره شده است. وقتی او را به داخل میآورد، توجهش به نفسهای سنگین جلب میشود که به خسخس تبدیل میشود سپس او احساس میکند «مایع گرمی از روی برآمدگی شکمش چکه میکند» و پیراهن زرد و سبز او را میبیند که اکنون به رنگ قرمز درآمده است. (مرعشی، 1403) در این بخش از کتاب که آغاز ماجرای اثرگذاری جنگ بر زندگی نوال و رسول است، بهجای اشاره به موشکها و بمبها، بر یادآوریهای حسی نوال متمرکز میشود؛ صداهای موشکها، فریادهای زنان، نفسهای آخر پسرش، بوی خرماهایی که روی اجاق میسوزند، وزن بدنش از یک بارداری دیگر و گرمای مایعی که روی پایش چکه میکند. در اولین صحنهای که نشان داده میشود، پسرش شرهان در حملۀ موشکی آسیب دیده است. هرچه جلوتر میرویم، تجسم این صحنه در روزهای ابتدایی جنگ و پیامدهای ناشی از مرگ فرزندش اثرگذارتر شود؛ به نحوی که جنگ به طور عمیق با وجود او گره خواهد خورد. خوانش جنگ ایران و عراق در هرس کمتر به معنای خواندن آن چیزهایی است که در طول هشت سال جنگ اتفاق افتاده است. او ماندگاری حوادث جنگ در حافظه و اثرات روانی ناشی از آن را بازگو میکند. این مسئله در رمان هرس در قالب مرگ شرهان برای نوال رخ میدهد. این حادثه برای او چنان ناباورانه و غیرقابل تحمل است که احساس رنج ناشی از آن هیچگاه او را رها نمیکند. همین رنج و دردها در نهایت او را به سمت ترککردن خانواده و رفتن به جزیره سوق میدهد.
اولین نشانهای که پیامدهای جنگ را برای نوال بیش از حد تحمل او میکند در فصل بعدی کتاب ظاهر میشود. این فصل از کتاب به مسائلی اشاره دارد که سه سال پس از پایان جنگ و تقریباً ۱۱ سال پس از مرگ شرهان رخ میدهد. در آن زمان، این زوج به اهواز نقل مکان کردهاند و نوال دو فرزند دیگر به نامهای آمال و انیس دارد و باردار فرزند سومی به نام تهانی است. در اینجا، رمان به طور ناگهانی به سمت ماورایی میچرخد. با گذشت ۱۰ سال از زمان مرگ شرهان، نوال ادعا میکند دیگر قادر به دیدن مردان و پسران نیست، بهجز رسول. رسول، بهجای اینکه ریشۀ مشکل را به طور عمیقتر شناسایی کند، فقط اصرار دارد که او باید این موضوعها را فراموش کند. رسول به او میگوید باید از این حالت خارج شود جنگ دیگر تمام شده است. اگر فقط نگاهی درست به اطرافش بیندازد، مردانی را در خیابانها خواهد دید. مردانی که اسیران جنگی بودند آزاد میشوند. مردانی که از شهرها رفتهاند، در حال بازگشت هستند و پسران یکی پس از دیگری به دنیا میآیند. اما هیچ یک از اینها تأثیری بر نوال ندارد. او همچنان از جنگ آزار میبیند. نوال شبهایی زیادی که بیخواب میشود، گوسفندها را نمیشمرد تا خوابش ببرد، مَردهای مُردۀ خرمشهر را میشمرد. از کسوکار خودش شروع میکرد، از پسرش و آقاش و پسرعموهایش که قبل از پسرش و آقاش طوری مُرده بودند که هیچ تکۀ درشتی ازشان نمانده بود، بعد میرسید به همسایهها، بعد همبازیهای بچگی، بعد همشهریها، بعد آنهایی که در تلویزیون و حجلههای سر خیابان و روی سنگقبرهای جنتآباد دیده بود و اسم و صورتهاشان یادش نرفته بود، نامهایی که نمیتوانست فراموش کند و رسول به او گفته بود هرگز دوباره به آنها فکر و اشاره نکند. (مرعشی، 1403) در زمینۀ وسیعتر، ادبیات جنگ ایران در رمان هرس با پیونددادن تجربیات غیرنظامیان از جنگ به جنگ منطقهای بعدی که بهزودی پس از پایان جنگ ایران و عراق رخ میدهد، یعنی جنگ خلیجفارس ۱۹۹۰–۱۹۹۱ (عملیات طوفان صحرا)، متمایز میشود. این اثر ارتباطاتی را در مرزهای نزدیک ایجاد میکند که معمولاً در ادبیات جنگ ایران گنجانده نمیشود. کمتر از دو سال پس از آتشبس 1367 بین ایران و عراق، صدامحسین به کویت حمله و این کشور را به مدت نزدیک به هفت ماه اشغال میکند. در این زمان، ائتلافی به رهبری ایالات متحده علیه عراق شکل گرفت. این ائتلاف اقدام نظامی را تنها راهحل بیرونراندن عراق از کویت دانست. با اقدام نظامی، این ائتلاف بهسرعت ارتش اشغالگر عراق را شکست داد. این وضعیت زمینهساز تحریمهای ویرانگری شد که علیه این کشور اعمال شدند و تا حمله تحت رهبری ایالات متحده در سال ۲۰۰۳ ادامه یافتند. (Gordon, 2020) بخشهایی از هرس به عقب برمیگردد؛ به عقبنشینی عراقیها از کویت در سال 1369، زمانی که ارتش عراق بیش از ۷۰۰ چاه نفت و مخزن نفتی کویت را به آتش کشید و مقادیر زیادی نفت را به خلیجفارس ریخت و برای جلوگیری از پیشروی احتمالی نیروهای ائتلاف به عراق، خندقها و «دریاچههای نفتی» مصنوعی ایجاد کرد. (Tahir, 1995) رمان هرس این دو جنگ متمایز را به دو روش به هم پیوند میزند: اولاً، از طریق خاطرات نوال از جنگ ایران و عراق، و ثانیاً، از طریق سفر رسول به کویت به عنوان بخشی از یکی از تیمهای آتشنشانی که به خاموشکردن آتشهای نفتی از مارس تا نوامبر ۱۹۹۱ کمک کردند؛ تلاشی که توسط آتشنشانان آمریکایی «عملیات جهنم صحرا» نامیده شد. همانطور که قبلاً بیان شد، خاطرات نوال از جنگ ایران و عراق پس از پایان جنگ کماکان او را آزار میدهد و با تجربۀ او از جنگ خلیج فارس ۱۹۹۰–۱۹۹۱ ترکیب میشود. و اینجا نویسنده تداوم جنگها در تاریخ و اثرات مخرب آنها بر محیطزیست و روح و روان انسانها را بازگو میکند. در اثر آتشزدن چاههای نفت در جنگ خلیجفارس، آسمان بر فراز کویت و کشورهای همسایه تیرهوتار میشود و بارانی میبارد که در رسانههای انگلیسیزبان به عنوان «باران سیاه» از آن نام برده شد. این آسیب زیستمحیطی منطقهای به وسعت صدها کیلومتر را پوشش میداد که بخشهای از ایران را نیز در بر میگرفت. در رمان هرس، این فاجعۀ زیستمحیطی این گونه روایت میشود: «در یک روز، سه سال پس از پایان جنگ ایران و عراق، نوال ناگهان میبیند که آسمان سیاه میشود، گویی شب است. او صدای رعدوبرق را میشنود و قطرات را بر روی دستش احساس میکند. این قطرات سیاه بود. او سریعاً دستش را تکان داد. گویی که جوهر روی آن بود، چیزی چرب و کثیف که نمیتوانست آن را پاک کند. به ذهن نوال این فکر خطور کرد که جنگ دوباره آغاز شده است. این جوهر سیاه باید [نشانه] سلاحهای شیمیایی باشد. او مطمئن است که هواپیماهای عراقی سلاحهای شیمیایی را رها میکنند و او و همۀ اطرافیانش در آنجا خواهند مرد. با خودش فکر میکند چقدر خوب است که شرهان قبلاً مرده است، تا با این مواد شیمیایی نسوزد.» (مرعشی، 1403) باران سیاه که با بقایای نفتی از چاههای در حال سوختن آلوده شده است، نوال را بهشدت تحت تأثیر قرار میدهد و تمام آسیبهای جسمی او از جنگ ایران و عراق را به یادش میآورد. او در خیابان بیهوش میشود و فقط پس از اینکه یکی از همسایهها او را به هوش میآورد، به عالم واقعیت برمیگردد. با این حال، اگرچه چاههای نفت در حال سوختن به عنوان یک منبع تروما برای نوال تجلی مییابند، برای رسول به یک منبع درآمد، انتقام و افتخار تبدیل میشوند. او به تلاش پردرآمد برای خاموشکردن آتشها میپیوندد و از کویت بازمیگردد؛ «تیره و چاق، با شلوار جین و ساعتی طلایی آمریکایی». (مرعشی، 1403) در اینجا نویسنده با یک فلشبک ما را به آن زمان میبرد؛ زمانی که رسول با شدت با آتشها میجنگد. در اینجا او به عنوان فردی با ویژگیهای تقریباً فوقانسانی توصیف میشود. دیگران از شدت گرما بیهوش میشوند، اما برای رسول، آتشها هیچ تأثیری ندارند؛ او ابراهیم بود. قوی و پر از امید. در حالی که با آتشها و صداهای ترسناک شعلههای غولآسا که هوا را از هر طرف میمکیدند و دود سیاه را به آسمان میفرستادند، روبهرو میشد، صدای خندههای درهمآمیختۀ نوال و پسرش را میشنید. این صداها بودند که او را در روزهایش در کویت همراهی میکردند. او در مقابل آتشها میایستاد و گوش میداد، اجازه میداد آن صداهای ماورایی آتشها او را جادو کنمد [. . .] این صداها از دنیای دیگری میآمدند و با خود صداهای خنده را به ارمغان میآوردند. صداهای شهر شرهان در خرمشهر، صداهایی که قرار بود با مهزیار برگردند. (مرعشی، 1403) متن این کتاب خاطرات مرگ نخستین فرزند این زوج خرمشهری در جنگ ایران و عراق را با تلاشهای آنها برای ادامۀ زندگی در دوران پس از جنگ در هم میآمیزد و در نهایت، آن دوره را به جنگ منطقهای در کویت پیوند میزند که در نزدیکی خانۀ آنها رخ میدهد و جنگ را این بار متفاوتتر نقل میکند.
خوانش هرس از اثرات زیستمحیطی جنگ ایران و عراق بر محیطزیست و انسانها
رسول هرگز آن صداهایی که او را در تجربهاش در کویت همراهی میکردند و بهشدت میخواست دوباره بشنود، نخواهد شنید. در عوض، او به خانه برمیگردد و متوجه میشود دخترش (به همراه مبلغ زیادی پول) با پسر نوزاد خانوادهای دیگر معامله شده است. او نوال را از خانه بیرون میکند. نوال به سمت خانۀ قدیمی و ویرانشدهشان در خرمشهر میرود؛ جایی که توسط یکی از زنان روستای دارالطلعه پیدا میشود و او را به آن جزیره میبرد. در حالی که سرگذشت زندگی نوال و رسول داستان اصلی رمان را شکل میدهد، زنان ساکن در دارالطلعه به همراه محیط طبیعی که آن را احاطه کرده است، به رمان سطحی دیگر از تعامل غنی با زندگیهای پس از جنگ ایران و عراق را میدهند. از زمانی که رسول و مهزیار بر روی قایق مانند کانو سوار میشوند که آنها را به جزیره میبرد، رمان محیطزیست و اکولوژی خرمشهر و تالابهای متأثر از جنگ را تفسیر میکند؛ با تأکید بر زیبایی غمانگیز، قدرت و رنج درختان نخل بزرگ و همهجا حاضر - که معمولاً بیسر و سوختهاند، نشانهای از درختی که کشته شده اما هنوز ایستاده و در حال مرگ از درون است - و گاومیشهایی که حضورشان نه فقط در جلد کتاب، بلکه به طور مکرر در طول بخشهایی که در جزیره اتفاق میافتد، دیده میشود. اما درست همانطور که درختان زخمهای جنگ و زوال تدریجی محیطزیست را به دوش میکشند، گاومیشها نیز نشانههایی از درد و رنج را نشان میدهند: «رسول نگاه کرد به گاومیشهای سیاهِ امّ عقیل که قدشان از او هم بلندتر میزد. هفت گاومیش عظیم، همه ناقص و ناتمام. از نزدیک جانورهای دیومانند سیاه بزرگی بودند فقط شبیه گاومیش. هر کدام چیزی از گاومیش کم داشتند و جلویی به جای دو دست، دو چوب داشت که با طناب بسته بودند به آنچه از دستهایش باقی بود. گاومیش چوبها را به زمین فشار میداد و با آن هیبت با پاهای عقبش میجهید. دیگری تکهای مثلثی از کوهانش رفته بود و ردّ زخمی که به جایش مانده بود برق میزد. گاومیشی یک پا نداشت و تکهاستخوانی جایش لق میخورد که رویش پوستی آویزان مانده بود، سرش جلو میرفت و بعد همۀ تنش تابی عظیم میخورد و دنبالش کشیده میشد. گاومیش آخری نیمۀ بالایی صورت نداشت و آنچه باقی مانده بود، دهانی بود با دو سوراخ بزرگ بالایش و دیگر هیچ. گاومیش بیچشم، دو سوراخ باقیمانده از بینیاش را از گاومیش جلویی جدا نمیکرد، بو میکشید و راه را پیدا میکرد... آنچه از پستانهای این موجودات باقی مانده بود، تکههای چروکیدهای از پوست بود که بین پاهایشان آویزان شده بود و در حین راه رفتن، پوستشان از بین استخوانهای قفسه سینهشان جلو و عقب میرفت.» (مرعشی، 1403) درختان نخل بیسر و گاومیشهای زخمی در باتلاقها نشانههایی از آن چیزی هستند که راب نیکسون «خشونت کُند» نامیده است. برخلاف خشونتی که «به طور معمول به عنوان یک رویداد یا عملی که در زمان فوری، انفجاری و چشمگیر در فضاست و به طور ناگهانی بهوضوح احساس میشود»، خشونت کُند، به گفتۀ او، «خشونتی است که بهتدریج و خارج از دید اتفاق میافتد»؛ خشونتی از تخریب تأخیری که در طول زمان و فضا پخش میشود؛ خشونتی فرسایشی که معمولاً به عنوان خشونت در نظر گرفته نمیشود. (Nixon, 2011) در این بخش از کتاب، واقعیتهایی از اثرات نامطلوب جنگ بر انسانها و محیطزیست خرمشهر و حتی حیوانات آنجا ترسیم میشوند؛ موضوعی که این اثر را از سایر روایتهای جنگ متفاوتتر می کند. با وجود گذشت بیش از ۴۰ سال از جنگ، متأسفانه اثرات زیستمحیطی و اکولوژیکی متعاقب جنگ چندان مورد توجه قرار نگرفتهاند و اگر هم پژوهشها و تولیدات فرهنگی در این زمینه موجود هستند، عمدتاً به تحلیل نشتهای نفتی در خلیجفارس اختصاص دارند. شاید علت چنیین غفلتی ناشی از توجه فوری به مسئلۀ بازسازی شهرها و اقتصاد کشور پس از جنگ در مقایسه با جنگ خلیجفارس در سال ۱۹۹۰ باشد. (Amirahmadi, 2023) بررسیهای مرتبط با آثار زیستمحیطی و اکولوژیکی جنگ در ایران نشان میدهد بیش از سه میلیون نخل خرما و ۵۰۰۰ هکتار باغات در طول جنگ نابود شدهاند. علاوه بر این، تقریباً ۱۳۰،۰۰۰ هکتار از جنگلهای طبیعی و ۷۵۳،۰۰۰ هکتار از زمینهای مرتع در استانهای بیشتر آسیبدیده از جنگ غیرقابل استفاده شدند. هوشنگ امیرحمیدی در ارتباط با این موضوع در پژوهش خود، اثرات زیستمحیطی جنگ ایران و عراق را بررسی و بیان میکند: «استانهای جنوب غربی ایران، از جمله خرمشهر از مهم ترین مناطقی هستند که آسیبهای زیستمحیطی شدیدی را در طول جنگ ایران و عراق تجربه کردهاند، لذا ساکنان این مناطق بیشتر در معرض بیمارها و عوارض مختلف ناشی از وجود سموم ناشی از جنگ در محیطزیست خود خواهند بود.» (Amirahmadi, 2023) پژوهشگران همچنین نتیجهگیری کردهاند آب و زمین در مناطق آسیبدیده از جنگ هنوز هم تحت تأثیر آلودگی ناشی از جنگ و از جمله اثرات سلاحهای شیمیایی هستند. در کتاب هرس، دارالطلعه به عنوان مکانی محصور در یک هالۀ جادویی و مرموز توصیف میشود که ویرانیهای زیستمحیطی آن را به یک روستای جزیرهای ایزوله با احیای کُند تبدیل کرده است. زنانی که نوال به آنها ملحق میشود، همه بیوه یا مادرانی هستند که فرزندان خود را از دست دادهاند. آنها با هم جامعهای را تشکیل میدهند که بر پایۀ تجربۀ از دست دادن غیرقابل جبران شکل گرفته است. این جامعه ارتباطاتی عمیق با محیط طبیعی جزیره دارند. برای نوال، از دست دادنهایش بسیار مضاعف است: از دست دادن پسرش به نام شرهان در کودکی؛ از دست دادن خانهاش در جنگ، مرگ اعضای خانوادهاش در خرمشهر، در حقیقت عدم تمایل اولیهۀ خود نوال به ترک آنجا منجر به مرگ شرهان شده بود؛ و در نهایت، از دست دادن دخترش که او را برای راضیکردن شوهرش با یک پسر معامله کرده بود تا به این طریق بتواند اثرات مرگ پسرش شرهان را جبران کند. نوال حالا از تمام این از دست دادنها ساخته شده است؛ همۀ اینها تبدیل به چیزی شده بودند که او را در دارالطلعه نگه میداشت. رسول پس از اینکه از محل همسرش اطلاع پیدا میکند، به همراه مهزیار به آنجا میرود و بسیار امیدوار است که او را پیدا کند و به خانه برگرداند و به این ترتیب، شرایط دشوار خانوادهاش را بهبود ببخشد. اما پس از رسیدن به دارالطلعه، تلاشهای او برای دیدن همسرش ناکام میماند. رسول به مدت چند روز توسط چند زن سالخوردۀ جزیره، به ویژه امّ عقیل و امّ ضیا که او را از زمان زندگیشان در خرمشهر میشناسند، بازداشت میشود. این زنان او را با نامی خطاب میکنند که سالهاست نشنیده است: ابوشرهان یا پدر شرهان. (پدران عرب معمولاً به عنوان پدر (ابو) فرزند اول خود شناخته میشوند) دیالوگهای کتاب هرس پر از عبارتهای عربی است که بهخوبی تنوع زبانی و قومی موجود در خوزستان را منعکس میکند. در ابتدا، زنان اصرار دارند که او نمیتواند در آنجا باشد و از نشاندادن محل زندگی نوال به رسول خودداری میکنند، در حالی که مدام تأکید میکنند نوال دیگر آن زن سابق نیست که او فکر میکند. پس از روزها اصرار، او از آنها میگریزد تا به خانهای که فکر میکند نوال در آنجا زندگی میکند نزدیک شود، اما در راه رفتن به آن خانه با بادهای شدید و طوفانهای شنی خفهکنندهای متوقف میشود که به نظر میرسد تحت کنترل یک نیروی ماورایی هستند. در تمام این مدت، او به شکلی سادهلوحانه بر این باور است که بهسادگی میتواند همسرش را به خانه برگرداند. قبل از اینکه او با همسرش روبهرو شود، امّ ضیا سعی میکند امیدهای او را برای همیشه از بین ببرد: «تو از این زندگی خیلی خواستهای، رسول. ما نفرین شدهایم. بعضی چیزها وجود دارد که مردم نباید ببینند. یک زن نباید ببیند که فرزندانش میمیرند، خانهاش ویران میشود، و زمینش به باد میرود. اگر اینها را ببیند، نباید در آنجا بماند. او باید بمیرد. زندگی نباید اینطور باشد که فرزندان بمیرند و مادران زنده بمانند، که پدران بمیرند و زمینشان باقی بماند. ما انسان نیستیم، رسول. آنها ما را به پایینترین عمق جهنم کشاندند و دوباره ما را بالا کشیدند. ما از جهنم برگشتهایم. به ما نگاه کن. ما مردهایم. زمینمان، آب، دوستهایمان، ما؛ همه مردهایم. ما فقط راه میرویم. به تو چه گفتم قبل از این؟ فکر نکن نوال همان نوالی است که قبلاً داشتی. فکر نکن که دستش را میگیری، میروی و همه چیز تمام میشود. برو او را ببین، بعد برو یک داستان بساز تا برای باقی عمرت بگویی. این را برای خودت میگویم، رسول.» (مرعشی، 1403) صحنۀ بالا زمینهساز دیداری دشوار است که بهزودی بین این زوج رخ میدهد. امّ ضیا مهزیار را به کنار میبرد تا رسول بتواند با نوال ملاقات کند. نوال بهدشواری قابل شناسایی است و شبیه به یک پوستۀ فرسوده از گذشتهاش شده است: ضعیف، خمیده و شبیه به یک روح. صدایش در ابتدا عجیب و تقریباً نامفهوم است. نوال دیگر آن شخصی نبود که روزگاری بر روی زمین راه میرفت، او یک روح بود. بیحالت و کُند. او راه نمیرفت، بلکه درست بالای زمین معلق بود. او یک بلوز سیاه پوشیده بود و موهای بلند و خاکستریاش را به پشت سرش کشیده بود. او بر روی یک سنگ در مقابل رسول نشسته بود [. . .] او نمیتوانست از خیرهشدن به چیزی که زمانی نوال بود دست بردارد، او در او به دنبال نوالی میگشت که روزگاری همسرش بود و نمیتوانست او را پیدا کند. نوال به او نگاه کرد. رسول لرزید. چشمان نوال دیگر تیره نبودند. آنها به خاکستری تبدیل شده بودند. او همان نوالی شده بود که سالها پیش در خرمشهر بود، اما حالا بیرنگ. و بدن او اکنون از تمام بدنهایی تشکیل شده بود که در جنگ مرده بودند: پدرش، شرهان و بیشتر از هر کس دیگر، تهانی. بیماری او متعلق به تهانی بود. رنگپریدگی صورتش نیز همینطور. رسول به تهانی نگاه میکرد که دوباره زنده و پیر شده بود. مدت زمان زیادی به این شکل گذشت، به اندازهای که رسول میتوانست هزاران چیز را که میخواست بگوید، اما نمیتوانست. نوال گفت: «تو به او [تهانی] یک نام زیبا دادی.» رسول شوکه شده بود. این صدای نوال نبود. صدایش خشن و زبر شده بود. این صدای پدرش بود که از دهان نوال بیرون میآمد. او گفت: «من آن را بر روی قبرش خواندم.» (مرعشی، 1403) توصیفهای شبحوار از نوال در این فصل و فصل پیشین از این رمان حالات روحی و روانی نوال را ترسیم میکند. نویسنده حالتی از نوال را تجسم میکند که اکنون در آن زندگی میکند؛ نوعی حالت جادویی از سوگواری دائمی برای خانواده و شهرش. ترسیم حالتی «شبحوار» که نوال اکنون در آن قرار دارد، حالتی است که در آن فرد نه زنده است و نه مرده، بلکه نوعی از وجودداشتن است، چیزی شبیه به آنچه ژیژک به آن «زندههای مرده» یا به طور دقیقتر «مردگان زندۀ هیولاوار» میگوید که به وضعیتی اشاره دارد که در آن موجودی نه کاملاً زنده است و نه کاملاً مرده، بلکه در یک حالت بینابینی قرار دارد. این مفهوم به نوعی از وجود اشاره میکند که در آن فرد یا موجود ویژگیهای هر دو حالت را دارد و بهنوعی از زندگی یا وجود در یک وضعیت غیرطبیعی رنج میبرد. (Žižek, 2006) در این توصیف، نوال نمایانگر آن چیزی است که آوری گوردون به عنوان «از دست دادن [. . .] زندگی» یا «مسیر نرفته» در نظر میگیرد. او ویژگیهایی از اعضای خانوادهاش را که مردهاند تجسم میکند و در عین حال، به طور گذرا بخشهایی از خود قدیمیاش را نیز نشان میدهد. با این حال، وجود او در جزیره همچنین «نمایانگر یک امکان آینده، یک امید» است. (Gordon, 1997) وضعیت جدید وجودی نوال به او قدرتهای ماورایی در دارالطلعه میدهد. به ویژه، پس از اینکه امّ عقیل او را از محل خانۀ ویرانشدهاش در خرمشهر به آنجا میآورد، نوال قدرتهای درمانی و نقش مادری جدیدی را به دست میآورد؛ این بار برای درختان نخل مرده و در حال مرگ. او بهزودی پس از ورودش به دارالطلعه ادعا میکند: «مادر هر چیزی است که در جنگ مرده است.» (مرعشی، 1403) در واقع، رسول خود را در مقابل موجودی بهدشواری قابل شناسایی مییابد که شبیه نوال است، اما نوال جدیدی که میتواند درختان نخل سوخته و بیسر جزیره را که در جنگ ایران و عراق بهشدت آسیب دیدهاند، به زندگی بازگرداند. این همان چیزی است که به زنان جزیره امید میدهد. همانطور که امّ عقیل به رسول میگوید، حضور و قدرتهای نوال چیزی است که جامعه آنها را پایدار میکند. ناتوانی او در بازگشت به جامعه و نیاز زنان به نوال تضمین میکند او هرگز جزیره را ترک نخواهد کرد. از این نظر، فقدان نوال که ریشه در جنگ دارد، نقطۀ شروعی برای یک زندگی کاملاً جدید است. در یک جزیرۀ دورافتاده و در جمعی صرفاً زنانه با دردی مشترک از فقدان و حسی مشترک که حول آن برای ایجاد یک اجتماع جدید شکل گرفته است. دقیقاً همین باروری و اثرگذاری است که رسول در لحظات پایانیاش در جزیره آن را درک میکند. او نوال را میبیند که درختان نخل سوخته را درمان میکند و کمکم متوجه میشود نوال و مهزیار بهتنهایی به اهواز باز خواهند گشت. رسول پس از ملاقات اولیهاش هنوز در شوک دیدن نوال بود. رسول به یکی از نخلستانهای نزدیک میرود و امیدوار است با امّ ضیا صحبت کند؛ کسی که بهتازگی او را در حال ورود به باغ دیده بود. او ناپدید میشود و ناگهان رسول خود را در حالتی متحیر و شگفتزده در برابر تنههای نخلها مییابد که به نظر میرسد همیشه وجود داشتهاند و برای همیشه باقی خواهند ماند. نخلهای سوخته، مرده، اما ایستاده. این درختان نگهبانان این روستا بودند. سربازان جاودانه. درست مانند مردانی که نوال زمانی به دنبال آنها بود. مردانی که او هرگز ندید. (مرعشی، 1403) این لحظهای است که رسول متوجه میشود «درختان نخل کاری کردند که رسول هرگز نمیتوانست انجام دهد. حالا او به آنها تعلق داشت او به آن مردان مرده که دشداشه پوشیده بودند تعلق داشت.» (مرعشی، 1403) او بهسرعت به امّ عقیل گفت نوال باید برای درختان نخل بماند و او در آینده دخترانشان را برای دیدن او خواهد آورد، سپس جزیره را ترک میکند.
بحث و بررسی یافتهها
داستان اصلی رمان هرس متأثر از جنگ ایران و عراق شکل گرفته است. بر این اساس، جنگ به نقطۀ شروعی تبدیل میشود که به طور مداوم در طول داستان به آن بازمیگردد؛ داستانی منحصربهفرد در زمینۀ ادبیات جنگ که به شکلی خاص از ویژگیهای بارز ادبیات دفاع مقدس و ادبیات جنگ عمومی در ایران دور میشود و به روایتهایی خاموش دربارۀ پیامدهای جنگ اشاره میکند که نگوین لزوم دستیابی به درک درست از جنگ را در گرو شنیدهشدن آنها میداند. در این رمان، آنچه جنگ تخریب کرده است، از جمله حافظه، خاطره، شهر و طبیعت، ماندگار میشوند و اثرات روحی و روانی آن بر روال عادی زندگی مردمی که جنگ را تجربه کردهاند، سنگینی میکند. مردگان برای همیشه مردهاند و زندهها باید یاد بگیرند با رنجها و سوگهایشان به شیوۀ خودشان ادامه دهند. با باقیگذاشتن نوال در جزیره، در حالتی مرزی که نه کاملاً با زندههاست و نه با مردگان، هرس نتیجهای برای جنگ ارائه میدهد که از سناریوهای دیگر متفاوتتر است. او از انتقاد یا تمجید دربارۀ نحوه مدیریت دولت در جنگ و مباحثی از این دست دوری میکند. در عوض، یک روایت آرام و ضدنقلی به جنگ را برجسته میکند که کاملاً خالی از کلیشههایی خستهکننده است که از دهۀ 60 بر ادبیات جنگ حاکم بودهاند. کتاب هیچ قهرمان جنگی ندارد، هیچ داستانی از جبهه و سربازان و فرماندهان جنگی در آن نیست، اما جنگ را از زاویهای تلخ ولی واقعی بازگو میکند؛ زاویهای متفاوت که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. در واقع، هرس همۀ شخصیتهای داستانش را قربانی میکند و در برخی از مواقع حتی بیجاذبه باقی میگذارد و جنگ و پیامدهای آن را به یک تراژدی کاملاً شخصی برای شخصیتهای اصلی کتاب تبدیل میکند. نویسنده به مسائلی از جنگ توجه میکند که در روایت دفاع مقدس تقریباً کمتر دیده شدهاند؛ مسائلی همچون تخریب زمین، از دست دادن دائمی یک شهر و خانه و از دست دادن عزیزانی که هیچ علاقهای و دخالتی در جنگ نداشتند اما قربانی آن شدند.
نتیجه
بازخوانی و بررسی رمان هرس نشان داد این کتاب با جنگ ارتباطی ناگسستنی دارد، حتی فراتر از جنگ ایران و عراق میرود؛ به گونهای که نویسنده تلاش دارد اثرات جنگ ایران و عراق را به جنگ خلیجفارس پیوند دهد و آنها را به صورت جنگهای منطقهای و بخشی از فصلی از خشونتهای درهمتنیده مطرح کند که مرزها را درنوردیدهاند. از این رو، در کنار روایت اثرات زیانبار جنگ ایران و عراق، بهنوعی اثرات جنگ خلیجفارس بر زندگی ایرانیانی که عملاً در همان جغرافیا با عراق و کویت زندگی میکردند را نیز روایت میکند. بنابراین، رمان هرس اگرچه عمیقاً ریشه در جنگ دارد، آن را به شیوۀ خاص خودش بازخوانی می کند و جنبههای پنهان و مغفولماندۀ جنگ را در قالب روایت رنج و التیامهای ماندگار و ناتمام سه نسل متأثر از جنگ بازگو می کند؛ نسل قبل از جنگ که دوران کهنسالیشان با واقعۀ جنگ همزمان میشود، رسول و نوال نمایندۀ نسل بعدی هستند که دوران جوانیشان را در آن زمان میگذرانند و اَمَل و انیس، کودکانی که در جنگ متولد شدهاند. نویسنده توانسته است در قالب شخصیتپردازیهای داستان، درد و رنجهای هر نسل را بهخوبی به تصویر بکشدغ جایی از داستان که از امّ رسول میگوید و بیچارگی او را ترسیم می کند؛ پیرزنی که گوشهای ایستاده است و فقط میتواند نابودی زندگی