Document Type : Original Article
Authors
1 PhD student in Bojnourd history, Islamic Azad University, Bojnourd, Iran
2 Assistant Professor of Bojnourd History Department, Islamic Azad University, Bojnourd, Iran
Abstract
Keywords
مقدمه
در سه دههای که از آغاز تاریخ شفاهی در کشور میگذرد، مشغولیت تام و تمام به اجرای طرحهای تاریخ شفاهی به کمآگاهی گسترده دربارة مبانی، مفاهیم، روشها و نتیجهگیریها در کارهای تاریخ شفاهی در کشور منجر شده است. چنانکه این نوشتار میکوشد به تصویر بکشد، میتوان به دو گونه کاملاً متفاوت تاریخ شفاهی نظر داشت. در کشور ما بیشتر آثار دچار کمتوجهی گستردهای نسبت به تفاوت این دو گونه هستند؛ برای نمونه، سه اثر مرجع در حوزه تاریخ شفاهی کشور را میتوان بررسی کرد. کتاب فائزه توکلی با عنوان تاریخ شفاهی مبانی نظری، روششناسی (1396) از لحاظ گردآوری تعاریف مختلف اثری پرتکاپو بوده است؛ اما دچار عدم تمییز و تشخیص میان مکاتب مختلف تاریخ شفاهی و دیدگاهها و بنیادهای فلسفی گهگاه مطلقاً متضادی است که در آن با یکدیگر همنشین میشوند. «تاریخ شفاهی» (1385) اثر ابوالفضل حسنآبادی که بهعنوان اولین اثر مستقل در تاریخ شفاهی در کشور شناخته میشود، دربارة تاریخ شفاهی ایجاد بینش فنی لازمی نمیکند؛ البته این کاستی با هدف نویسنده از تنظیم این اثر کاملاً در تطابق است. حسنآبادی، مسئول بخش تاریخ شفاهی در مرکز اسناد، کتابخانهها و موزههای آستان قدس، به دنبال مطالعه سازوکارهای سازمانی تاریخ شفاهی در جهان و ارائه الگو برای راهاندازی بخش تاریخ شفاهی در سازمان خود بوده است. مرتضی نورائی و مهدی ابوالحسنی ترقی در تاریخ شفاهی و جایگاه آن در تاریخنگاری معاصر ایران (1394) با برخورداری از اشراف خوب نسبت به آنچه در این مقاله تاریخ شفاهی متعارف خواهیم نامید، دستهبندی مسائل و مقولات تاریخ شفاهی را به خوبی انجام دادهاند؛ اما در این اثر نیز هنگام توصیههای روششناسانه و سخن از شیوههای تدوین، به تفاوتهای بنیادی مکاتب مختلف تاریخ شفاهی کمتر توجه شده است که این امر برای مخاطب ناآشنا ایجاد سردرگمیهایی خواهد کرد.
الف: کار با دادههای شفاهی
در تاریخ شفاهی متعارف
این طیف تاریخ شفاهی تا جایی که مربوط به پرسش از چه کسی، چه چیزی، کی و کجا دربارة یک رویداد / پدیده / شخص تاریخی است، با تاریخنگاری متعارف و حتی تابع آن اشتراک دارد؛ اما وقتی نوبت پرسش از چرایی و چگونگی میرسد، تاریخ شفاهی متعارف ظرفیتهای ویژه خود را آشکار میکند (Ritchie, 2003: 45). ویلیام موس و پیتر مازیکانا یک تقسیمبندی خوب از سطوح گزارش گذشته دارند که ما آن را در اینجا تا حدودی عیناً بازنویسی میکنیم. اولین سطح تاریخنگاری متعارف از دید آنها «مکتوبات اجرایی»[1] هستند که به قصد پیشبرد امور و نه نیت مورخانه تولیدشدة بیشتر، این مکتوبات بیشتر بر خود اقدام تمرکز دارند تا هر گونه برداشت انتزاعی از آن؛ قوانین، قراردادها، قبالهها، اسناد، مجوزها و امتیازات از این نوع دادهها هستند (Moss & Mazikana, 1986: 5-6). «ضبطیات گزینشی»[2] سطح بعدی است که با هدف حفظ و انتقال یک رویداد در یک زمان مشخص به دیگران انجام میشود؛ ضبط صوتی، تصویری و سینمایی رویدادها و اقداماتی مانند گزارش ورزشی از این گونهاند (ibid: 6). سپس «بازآوریها»[3] قرار دارند که مجدداً گزینشیاند. آنها را میتوان به موارد نزدیک به رویداد و موارد دور از رویداد از لحاظ زمانی تقسیم کرد؛ برای نمونه، میتوان به یادداشتهای روزانه، نامههای شخصی حاوی رویداد، اطلاعات دریافتی از شاهد توسط بازپرس، داستانهایی که پدربزرگها به نوهها میگویند، اشاره کرد (Ibid: 7). بعد «تأملات»[4] قرار دارند که از بازآوریهایی فراتر میروند که ملاحظات ناگهانی و فکرنشدة افراد دربارة گذشتهاند. تأملات میتوانند به شدت ذهنی و احساسی باشند و هیچ وزندهی سازمانیافته به دادهها نیز در آنها موجود نباشد؛ به همین دلیل به زحمت جزء دادههای تاریخی به شمار میآیند (Ibid: 9). درنهایت، «تحلیل»[5] تاریخ که همان تاریخنگاری است و به فرایندی از شکلدهی و نظمدهی به انبوهی از داده برای آوردن معنا و فهمیدن گذشته اشاره دارد. در تحلیل تاریخ، مورخ تحلیل خود را در قالب بازسازی گذشته میریزد و در اختیار مخاطب قرار میدهد (Ibid). در این فرایند است که داده سندی زمان و مکان دقیق را ارائه میدهد، افراد و گروههای دخیل را دقیقاً مشخص میکند و به زوایای مبهم و سؤالبرانگیز موضوع اشاره میکند (ابوالفتح مؤمن، 1396: 157). داده شفاهی با ورود خود و ظرفیتی که در پرداختن به چرایی و چگونگی دارد، به این فضای تکخطی و تکبعدی گسترش و تکثر میبخشد. این گسترش و تکثر معنایش چیزی بهجز رسیدن به یک بازسازی اتکاپذیرتر از گذشته نیست. در تاریخ شفاهی متعارف از دادههای مکتوب برای غنای بیشتر دادههای شفاهی و از دادههای شفاهی برای غنای بیشتر دادههای مکتوب بهره برده میشود (الویری، 1385: 10) و هدف نهایی ارائه یک بازسازی غنیتر از گذشته است.
از دید تاریخ شفاهی متعارف، مصاحبهکننده باید اشراف پیشبینی داشته باشد؛ در عین حال، باید برای دستکشیدن از سؤالات خطکشیشده آمادگی داشته باشد و به پرسشگری چالشبرانگیز برای گشودهشدن مسیرهای جدید بپردازد. با این حال، در «اقتدار مشارکتی» که بر فضای مصاحبه حاکم است در «منزل نهایی» باز مصاحبهشونده بالاتر از مصاحبهکننده مینشیند؛ زیرا ارزش تاریخ شفاهی به دادههای مصاحبهشونده است (Ritchie, 2003: 29)؛ البته پذیرش این «منزل نهایی» بلافاصله واقع نمیشود و ملاحظات بسیار در کار است. باید در نظر داشت افراد حاضر در متن رویداد آن را به محوریت خودشان تعریف میکنند؛ درحالیکه افراد حاضر در حاشیه رویداد امکان بهتری برای مقایسه میان نقشآفرینان دارند. افراد دور از رویداد اطلاعات دست دوم از آن به ما میدهند و گزارش آنها بیشتر در معرض تحریف است. همچنین موقعیتهای دراماتیک و احساسی معمولاً ماندگاری بیشتری در خاطر افراد مصاحبهشونده دارند (Ibid: 33). از نقطهنظر فردی، کهولت و عوارض آن، خوی و خصلت مصاحبهشوندگان مانند تواضع، نخوت، برونگرایی یا درونگرایی، دخیلکردن تصورات شخصی در راه اغراق روی نقش خود، عدم اعتمادبهنفس مصاحبهشونده دربارة جایگاه خود در رویداد و ارزش دادههایش، داشتن ملاحظات اخلاقی و حفظ حریم شخصی یا حتی اضطراب مصاحبهشونده از اسباب ضبط صدا و تصویر، همگی به درجات متفاوت بر کیفیت داده شفاهی ارائهشده تأثیر میگذارند (یراقی اصفهانی و شهرامنیا، 1387: 123). از نقطهنظر اجتماعی نیز داده شفاهی از خلال عواملی همچون محدودبودن آن به روزگار معاصر، منفعتطلبیهای مصاحبهشونده و ارتباط با ساخت قدرت و محافظهکاری میتواند دقیق نباشد (رضوی، 1388: 100-99). این مجموعه واقعیتها است که انجام بیشترین مصاحبه ممکن برای تکمیلکردن هرچه بیشتر پازل پژوهش تاریخی را برای تاریخ شفاهی متعارف به یک اصل تبدیل میکند.
عبارت «اقتدار مشارکتی» را هرچند از مایکل فریش اخذ کردهایم که مورخی با تمایلات تفسیری جدی است، آن را مجدداً برای سمت مصاحبهکننده به کار میگیریم. اصل اول تاریخ شفاهی متعارف در سمت مصاحبهکننده این است که داده تاریخی در پناه ذهن مورخ به تاریخنگاری تبدیل میشود و تاریخ شفاهی فعالیتی است که به پویاترشدن این جریان کمک میکند (مؤمن، 1396: 149). در این طیف تاریخ شفاهی معلومات، بینش تاریخی و مهارت مصاحبهکننده، تأثیر بنیادی بر کیفیت کار دارد؛ بهویژه وقتی مصاحبهشونده فردی عادی است که توان روایت پردازیاش به پای نخبگان جامعه نمیرسد. سؤالات و حدود مصاحبه را مصاحبهکننده تعریف میکند. لازم به یادآوری است که تمایز تاریخ شفاهی از خاطرهگویی نیز دقیقاً در همین جا نهفته است (الویری، 1385: 13). مورخان تاریخ شفاهی متعلق به این طیف مطالعات قبلی دارند، بر پایه اسناد سناریوهای متعدد پرسشگری تدوین کردهاند و با ذاقه پر از سؤالات به سراغ مصاحبهشونده میروند. آنها مدام در کار ارزیابی بینابینی میان مصاحبهها هستند، جزئیات را عمیقاً جستوجو میکنند و حتی با مصاحبهشوندگان دارای نقطهنظرهای مخالف مقابله میکنند (Friedlander, 1998: 318). آنها در نظر میگیرند که توان درک و حافظه افراد، ظرفیتهای متفاوتی دارد و همچنین ذهن و زبان افراد پدیدههایی نسبی هستند (مؤمن، 1396: 150-149). درنهایت، آنها باید ماهرانه توازن ظریفی را نسبت به فردیت حفظ کنند و در فردیت غوطهور نشوند؛ زیرا انگیزههای دموکراتیکسازانه تندرو در تاریخنگاری میتواند کار را به گزارشهای جانبدارانه و ناتمام افراد تقلیل دهد و فراموش کند که عمده نیروی تاریخ در گروهها و نهادها نهفته است (لومیس، 1385: 83-82).
در تاریخ شفاهی تفسیری
در این طیف تاریخ شفاهی با عدم اعتقاد یا حداقل عدم اولویت، برای امکان حقیقت غایی و امکان شناخت این حقیقت در پژوهش، تنها چیزی که برای مطالعه باقی میماند صورت / فرم و تفسیرهای منطقاً بینهایت از آن صورت / فرم است. اهالی این طیف تاریخ شفاهی برای دفاع از محوریت تفسیر در کار تاریخ شفاهی جایگاهی حقیقتگونه برای آن در نظر گرفتهاند و قبل از هر چیز آن را همسنگ حقیقت قرار میدهند. به اعتقاد آنها ما آنقدر متأثر از هیبت کتابت هستیم که توجه خود را نسبت به تمایز ماهیت کتابت از شفاهیات از دست دادهایم، ما ترس داریم که اگر دریچههای شفاهیات گشوده شوند، «این مایع بیشکل»[6] همه دادههای مکتوبی که محترم میشماریم را با خود بشوید و ببرد. این در حالی است که شفاهیات و کتابت عیناً مانند هم نیستند و به کلی از هم منفک نیز نیستند؛ اما هرکدام ویژگیهای منحصربهفردی دارند که ازطریق دیگری انتقالپذیر نیستند و بر همین اساس باید برای هرکدام قائل به دستگاه تفسیری اختصاصی بود (Portelli, 1998: 64). میان زبان شفاهی و زبان مکتوب فاصله وجود دارد. زبان در گفتار فقط متشکل از اجزای تفکیکی همچون سیلابها، کلمات و جملات نیست؛ بلکه لحن، حجم صدا، آهنگ صدا، همه تواردهای اجتماعی دارند و تأکیدات کلامی میتوانند معانی مختلفی را به یک عبارت واحد بدهند. اینها هیچکدام در زبان مکتوب انتقالپذیر نیستند؛ مگر با توضیح اختصاصی و مفصل پیادهسازِ مصاحبه (Ibid: 65). میان ذهن شفاهی و ذهن مکتوب نیز فاصله وجود دارد. در گفتار فرد تشدید، تمایل، توجه و تنفری را میتوان ردیابی کرد که به درک لایههای پنهانمانده و مغفول حافظه او کمک میکند؛ امکانی که مجدداً در نگارش مکتوب خاطرات منتفی میشود. بهواسطة همین تمایزها، یکی از اصول تاریخ شفاهی تفسیری تمایلنداشتن به پیادهسازی مصاحبه شفاهی است. با پیادهسازی، شنیداری به دیداری تبدیل میشود؛ درحالیکه کیفیت (رموز و نشانهها) گونههای مختلف صدا تنها ازطریق تجربه مستقیم درک میشود. تلاش برای درک تاریخ شفاهی از روی متن پیادهشدة مصاحبه از دید تاریخ شفاهی تفسیری مانند نقد یک اثر هنری از روی نسخه بدل آن یا نقد یک نوشته ادبی از روی ترجمه آن است (Ibid: 64).
بهعنوان منزل نهایی در تأکید بر نقش بنیادی تفسیر، اهالی تاریخ شفاهی تفسیری یک گونهشناسی از انواع تاریخ شفاهی را با محوریت دوری و نزدیکی به تفسیر نیز عرضه کردهاند. بر اساس این، سه رهیافت یا سه گونه تاریخ شفاهی شناسایی میشوند. گونه نخست، «تاریخ شفاهی یادآوریها و اجتماعیات»[7] است که کار آن گردآوری داده بهعنوان هدف نهایی است و بر احیای اطلاعات و ضبط صداها پیش از از دست رفتن افراد صاحب خبر تأکید دارد. گونه دوم، «تاریخ شفاهی استنادی»[8] است که به گردآوری داده برای تأمین محتوایی اتکاپذیر و روشنگر برای چاپ میپردازد و اشکال عمده آن این است که اغلب متن تاریخ شفاهی را از زمینة آن جدا میکند. گونه سوم، «تاریخ شفاهی نظری»[9] است که دو زیرشاخه دارد؛ تاریخ شفاهی نظری خالص که داده تاریخ شفاهی را برای اعمال یک شیوه تحلیلی، به عبارت بهتر تفسیری، خاص استخدام میکند. گفتنی است این شیوه میان مورخان کمطرفدار است. همچنین تاریخ شفاهی نظری / تفسیری و استنادی همزمان است که نمونههای پرشماری از آن انجام شدهاند (Abrams, 2010: 14). بهطور مشخص مقصود از این تقسیمبندی تأکید بر این است که نقطه عزیمت تاریخ شفاهی مطلوب، صورت / فرم و تفسیر است و تاریخ شفاهی برای این کار، داده شفاهی را به استناد و شهادت میطلبد.
فرم / صورت و دامنههای ممکن برای تفسیر آن، نه عملاً اما منطقاً نامحدود هستند. در مطالعه تاریخ شفاهی تفسیری برای اداشدن حق مطلب باید دامنههای تفسیری هر موضوع را تا نهایت نقطه ممکن پیگیری کرد. ما موظفیم در مواجه با بینهایت فرم / صورت مختلف که پیش روی ماست، از همه دستگاههای تفسیری بهره ببریم که تشخیص میدهیم به افزایش غنا و عمق تفسیر به ما کمک میکنند؛ ازاینرو، فعالیت تاریخ شفاهی تفسیری فعالیتی به شدت میانرشتهای با «بازوهایی اختاپوسی»[10] است که همه رشتههای مورد نیاز را به دامن خود میکشد (Ibid: 2). تاریخ شفاهی کار تفسیری در استقراض چشمانداز نظری از ادبیات، روانشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی، فولکلورشناسی و غیره کاملاً «بیپروا»[11] عمل میکند (Ibid: 3)؛ زیرا آرمانش گستردن دامنههای تفسیر تا نهایت نقطه ممکن است. منطقاً بیشمار عوامل در شکلگیری اظهارنظر شفاهی مصاحبهشونده دخیلاند و بر فرایند تعاملی مصاحبه شفاهی نیز بیشمار عوامل دیگر مؤثرند. آرمان این است که ما باید برای هریک از این بیشمار عوامل یک رابطه تفسیری تعریف کنیم. اگر در مرزهای محدود تخصص باقی بمانیم، این کار را «نمیتوان» به انجام رساند و داده شفاهی را بهصورت کامل فهمید و از آن بهره برد؛ بنابراین، باید با «تردید تمام»[12] پا به همکاری کموبیش پیچیده با دیگر رشتهها گذاشت (Grele, 1991: 158).
علاوه بر مبانی بالا به یک واقعیت وجودی و یک جریان دانشگاهی اشاره میشود. معاصریت داده تاریخ شفاهی آن واقعیت وجودی است. بهدلیل همین معاصریت است که روانشناسی، جامعهشناسی و اقتصاد داده تاریخ شفاهی را متعلق به قلمرو تاریخ نمیبینند که به آن واسطه صلاحیتی برای بررسی آن نداشته باشند (رضوی، 1388: 100)؛ بنابراین، ممکن است همه این رشتهها و حتی رشتههای دیگری که شاید در نگاه اول نامرتبط به نظر برسند نیز یک رویداد / پدیده / شخص واحد را توأمان موضوع مطالعه خود بشناسند. همچنین در زبانشناسی و انسانشناسی گرایشات میانرشتهای رونق خاصی گرفته و امکان هیجانانگیز تلفیقهای فکری به پیدایش مطالعاتی مانند زبانشناسی روانی، زبانشناسی اجتماعی، قومشناسی تاریخی، روششناسی قومی و غیره منجر شده است و در همین محافل دانشگاهی، صدا بهعنوان یک رسانه، درخور توجه مجدد رشتههای کلاسیک و نوظهور دانشگاهی قرار گرفته است (Grele, 1991: 159).
ب: حافظه چیست؟
در تاریخ شفاهی متعارف
«حافظه هسته تاریخ شفاهی است»، این پاسخ صریح و سرراستی که دونالد ریچی در مقابل سؤال فوق قرار میدهد و تکمیل میکند مورخان شفاهی به سراغ حافظه میروند تا خاطرات و ملاحظات شخصی را جمعآوری کنند که اهمیت تاریخی دارند (Ritchie, 2003: 19)؛ بنابراین، برخی مورخان تاریخ شفاهی نقطه عزیمت خود را اتکا و اعتماد به صحت و عملکرد حافظه قرار میدهند. در مقابل نقدهایی که بر این اعتماد وارد میشود، این گروه از مورخان تأکید میکنند باید میان حافظه کوتاهمدت و بلندمدت قائل به تفکیک بود و دانست عمده آنچه تا به حال ازطریق روانشناسان دربارة سازوکار حافظه آموختهایم، مربوط به نوع کوتاهمدت آن بوده است. به گفته رابرت باتلر اساساً نزدیکشدن مرگ یک فرایند روحی بازبینی حیات را در انسان تقویت میکند که بهعنوان «رژه بازبینی»[13] شناخته میشود. این فرایند در خیلی از موارد بر آن دسته از چالشهای زندگی فرد تمرکز میکند که از پس دههها هنوز پاسخ نیافتهاند (Ibid: 31)؛ حتی وقتی حافظه کوتاهمدت به نسیان و نقصان میافتد، حافظه بلندمدت هنوز به کار خود ادامه میدهد و چه بسا حتی بهبود مییابد. تحریک حافظه در این وقت میتواند به بازآوری بخشهای گزارشنشدهای بینجامد که نشان میدهد حافظه پدیدهای تودهای نیست؛ بلکه در آن همه چیز در خانههایی مجزا حفظ میشوند (Lummis, 1998: 273).
برخی اهالی تاریخ شفاهی توضیحات فوق را کافی ندانستهاند و بیان میکنند پژوهشگران تاریخ شفاهی با تقلیلدادن فرایندهای حافظه به مجموعهای از ادارکات کموبیش صحیح، آن را به پدیدهای ساده تبدیل میکنند؛ کاری که درواقع ارزش و شخصیت کار این مورخان را کاهش میدهد (Schrager, 1998: 294). آنها حافظه را پدیدهای سه سطحی میخوانند که مرحله اول آن مشتمل بر یادگیری یعنی رمزگردانی و درونداد آگاهانه یا غیرآگاهانه داده است. سطح دوم نگهداری طولانیمدت است که طول آن و حوادثی که برای فرد طی آن رخ میدهد همگی بر کیفیت آن تأثیر دارند. سطح سوم یادآوری و برونداد است که با آزمون آشکار یا پنهان آن، بخشی از اطلاعات را بازآوری میکند که در آگاهی و هوشیاری نیستند (نورایی و ابوالحسنی ترقی، 1394: 64). بر همین مبنا از دید این طیف تاریخ شفاهی بازآوری حافظه نیز به چهار مرحله تقسیم شده است: مرحله اول واقعیت، مرحله دوم سپردن به حافظه، مرحله سوم فراخواندن از حافظه و مرحله چهارم مواجهه با تحقیق و تفحص دقیق پژوهشگر (Moss & Mazikana, 1986: 8). گونههای زمان، لایه دیگری هستند که باید در استفاده از حافظه مدنظر باشند. بازآوری را باید علاوه بر چهار مرحله تابع سه گونه زمان دانست؛ زمان وقوع، زمان تکوین در ذهن و زمان استفادة پژوهشگر (ملایی توانی، 1388: 111). نکتهای که در فهم این طیف تاریخ شفاهی از حافظه در اینجا مطرح است، اهمیت سؤالات و اهداف ابرازشدة پژوهشگر و زمان استفادة پژوهشگر از برونداد حافظه است. به این معنی که نقش مهمی برای پرسشهای دقیق پژوهشگر که باید از روی اشراف تهیه شده باشند، در نتیجهگیری از کار حافظه در نظر گرفته شده است. این طیف تاریخ شفاهی میپذیرد در تناسب میان سازوکارهای حافظه و نقش پژوهشگر بروز سطوح تفسیری قطعاً رخ میدهد؛ چنانکه پدیدههایی مانند ارزیابی اهمیت گذشته براساس تحولات بعدی یا بازآوریها گزینشی افراد بهعنوان منبع دور از انتظار نیستند؛ حتی بازآوریهای خطاآمیز و غلطدار یا عمداً منحرفشده نیز باید برای مورخ هوشیار دارای دلالت باشند (Moss & Mazikana, 1986: 9). در عین حال و در نقطه نهایی این طیف تاریخ شفاهی از وجود حقیقت غایی و روشی برای دستیابی به آن کوتاه نمیآید و تأکید دارد بین «خاطره» و «بازآوری» در عمل تفاوت وجود دارد. خاطره یعنی دادههایی دربارة گذشته که مخبر بیتعلل ارائه میدهد و از تجربیات یا ارزشگذاریهای بعدی او متأثرند؛ اما بازآوری پرسشگری از حافظه است (Lummis, 1998: 274).
ب: در تاریخ شفاهی تفسیری
حافظه پدیدهای به شدت بیثبات، فرار، سیال و تغییرپذیر است. شمار زیادی از عوامل را میتوان برشمرد که بر این امر شهادت میدهند. نخست، حافظه یک خزانه منفعل اطلاعات نیست؛ بلکه فرایند فعالی از خلق معنا است (Portelli, 1998: 69). دوم، حافظه هر فردی دارای خصایصی منحصربهفرد است که برای دسترسی به ذخایر اطلاعات او باید آن خصایص را شناسایی و لحاظ کرد (Ritchie, 2033: 34). در مرتبه بعد، گذشت زمان مردم را به آوردن معانی جدیدی برای گذشتهشان فرامیخواند و پیامدهای اقدامات قبلی آنها را در روشنایی جدیدی قرار میدهد. اشتراک در خاطرات باعث طرح چندین و چندباره آنها با دیگران و دگرگونکردن محتوای خاطره میشود (Ibid). فراریت، ناتمامی و تغییرپذیری حافظه به این شکل، ضعف نیست؛ بلکه یک فرصت است (Abrams, 2010: 23)؛ زیرا ارزش اصلی حافظه به نگهداری نکته به نکته گذشته نیست؛ بلکه به تغییراتی است که روی یک خاطره ایجاد میشود و سپس آن را ارائه میدهد (Portelli, 1998: 69). این خاصیت حافظه عیناً در مصاحبه شفاهی بازتاب دارد. تثبیت مصاحبه شفاهی تنها وقتی اتفاق میافتد که گفتار به نوشتار تبدیل شود و با تبدیلشدن آن به یک منبع متعارف تغییرپذیری ذاتی و طبیعی آن به یک ثبات غیرطبیعی تبدیل شود (Abrams, 2010: 24). با این خصایص در بررسی حافظه باید به دنبال این بود که چرا مردم این چیزها را به یاد میآورند؛ چرا این چیزها را از یاد میبرند؛ چرا مردم در یادآوریها خلاصهسازی میکنند؛ چرا آنها در یادآوریها دچار اشتباه میشوند؛ چه اندیشهها، مضامین و ملاحظاتی را از خانواده یا جامعهای قرض میگیرند که به آن تعلق دارند (Ibid: 23)؛ اینجا آنچه مخفی میشود یا به عبارت دیگر عامل تاریخی مخفی میکند، ارزشی به مراتب بالاتر از آن چیزی دارد که او بیان میکند (Portelli,1998: 69).
ج: چه نوع پیام شفاهی «تاریخ شفاهی» است؟
در تاریخ شفاهی متعارف
از دید این طیف تاریخ شفاهی آن پیام شفاهی که مقرر است «تاریخ شفاهی» دانسته شود، باید دو خاصیت اصلی «سندیت» و «خلق آگاهانه» داشته باشد؛ بنابراین مورخ، همانطور که باربارا آلن تمییز میدهد، پیام شفاهی را داده خامی میبیند که کار استخراج تاریخ از آن با اوست؛ درحالیکه برای مثال، فولکلوریست به دنبال الگوهای قابل ردیابی در روایتهایی میگردد که دریافت میکند (Ritchie, 2003, 37-38). بر این مبنا است که ضبط مخفیانه، استراق سمع، خاطرات شخصی روی نوار و دیگر گونههای ضبط صدا هیچکدام تاریخ شفاهی نیستند؛ بلکه تنها گفتگوی رسمی میان مصاحبهشونده و مصاحبهکننده را تاریخ شفاهی میدانیم (Ibid: 19). همچنین بین یک رویداد و ضبط آن رویداد باید لااقل یک خط یا زنجیره شهود یا انتقال شناسایی شود؛ وگرنه آنچه بیان میشود ارزش تاریخی ندارد و کاملاً محتمل است که در یک گفتوگوی شفاهیِ واحد، بخشهایی دارای این خاصیت و برخوردار از ارزش تاریخی باشند و بخشهایی فاقد این خاصیت و بدون ارزش تاریخی باشند (Vansina, 1985: 29). پیام شفاهی مدنظر تاریخ شفاهی باید به دوره حیات مصاحبهشونده تعلق داشته باشد (Ibid: 12-13)؛ بنابراین، تاریخ شفاهی برای دادهای قائل به سندیت است که به ثبت میرساند (نیک نفس، 1383: 5).
البته سطحی از تفسیر همیشه برای تاریخنگاری پذیرفته بوده و متعاقباً برای این طیف تاریخ شفاهی نیز این چنین است. سند شفاهی در بدو تولید خود به نوعی تاریخنگاری نیز هست؛ زیرا مصاحبهشوندگان ترسیم خاص خود از گذشته را لحاظ میکنند و همگی از گفتمان زمانه خود متأثرند (نورایی، 1385: 149). به این ترتیب، سندیت فقط محدود به تطابق جزءبهجزء سند شفاهی با واقعیت نیست؛ بلکه تعمیمهایی که از پی نسلها انباشته شدهاند و ارزشهایی ناظر بر روحیات که در بطن پیامهای شفاهی تعبیه شدهاند نیز دارای ارزش شناختی دانسته میشوند (Vansina, 1985: 31-32). با این حال، بهواسطة تحقق «چرخش زبانی» و «چرخش حافظه» در حوزه شناختشناسی بشری و علوم انسانی امروزه برخی چهرههای تاریخ شفاهی متعارف کیفیت اتکاپذیری حافظه، ماهیت مصاحبه و کیفیت خلق داده شفاهی را مسائلی متعلق به یک حوزه بینابینی در میان زبانشناسی، روانشناسی و تاریخنگاری متعارف میدانند؛ چنانکه خزانهشناختی و روش موجودِ تاریخنگاری متعارف مجموعهای از شیوههای «سنتی» فهم داده تاریخی است که برای کار با داده شفاهی کفایت ندارد (Friedlander, 1998: 313-315).
در تاریخ شفاهی تفسیری
با ملاحظات مربوط به ماهیت حافظه از دید این طیف تاریخ شفاهی زوایای جدیدی به موضوع تاریخ شفاهی باز شده است. تا به حال مکرر در بیان ارزش تاریخ شفاهی از «کشف داستانهای ناشنیده» یا «به سخن آوردن شنیدهنشدهها» صحبت شده و تمرکز بر «ارزش دادهای»[14] و «ملاحظات روشی»[15] این شیوه پژوهشی بوده است؛ اما حوزه مهمتری که برای واکاوی قرار دارد و شایان توجه قرار نگرفته، پیامدهای کاربست تاریخ شفاهی بر حافظهها و داستانهای مردمان است (Hamilton & Shopes, 2008: VIII). ارزش گزاره تاریخ شفاهی به عینیت آن نیست؛ چون این گزارهها تنها دارای یک بعد عینی نیستند؛ بلکه آنها بازتاب و ابراز زمینة فرهنگی هستند که از آن برمیآیند؛ بنابراین، این گزارهها محتوی خاطرهها، ایدئولوژی و ناخودآگاه فرد مصاحبهشونده نیز هستند (Abrams, 2010: 6-7). بیشتر افراد فقط به دنبال خاطرات هستند؛ درحالیکه به فرایند سامانگیری خاطرات در ذهن و به اشتراک گذاری آنها بیتوجهی میکنند (Hamilton & Shopes, 2008: IX). از دید تاریخ شفاهی تفسیری، پیام شفاهی دارای کیفیتی ویژه است که آن را از انواع دادههای متعارف و رایج در تاریخنگاری متفاوت و متمایز میکند؛ بهطوریکه روشها و معیارهای تاریخنگاری متعارف دربارة آن کفایت نمیکنند. بر اساس این، تاریخ شفاهی عملی تعاملی است که در جریان آن انجامدادن و تفسیرکردن همزمان واقع میشوند و در بررسی خروجی آن نیز نباید فقط به این تمرکز کرد که چه چیزی گفته شده است؛ بلکه مهمتر این است که چه گفته شد؛ چطور گفته شد؛ چرا گفته شد و معنای آن چه بود (Abrams, 2010: 1). به دنبال این فهم متفاوت از ماهیت داده شفاهی، ما با ادبیات روبهرشدی مواجه هستیم که تاریخ شفاهی را ذاتاً کاری تفسیری شناسایی میکند. اینجا از سمت اینکه محتوای مصاحبه چیست و مردم چه چیزی را به خاطر میآورند به این سمت حرکت میشود که مردم چرا این را به خاطر میآورند و معنای آنچه به خاطر میآورند چیست (Hamilton and Shopes, 2008: IX & VIII). با اتکا بر چرخش زبانی و چرخش حافظه که از دهه 1960 به این سو رشد روزافزون داشتهاند، تاریخ شفاهی بهعنوان «منبع روایی» شناخته میشود که با این ملاحظه، تحلیل و بررسی آن نیز باید از خلال مقولههای نظریه روایت عیناً طوری صورت گیرد که برای ادبیات و ادبیات عامیانه رایج است؛ اینجا تفاوت ندارد که تاریخ شفاهی ما برآمده از چه نوع مصاحبهای است؛ یک مصاحبه آزاد یا یک گردآوری سازمانیافتة فولکلور (Portelli, 1998: 66).
در جایی که مورخان طیف اول از منابع از پیش موجود بهره میبرند (دادههای مکتوب)، مورخ تاریخ شفاهی تفسیری دادههای خود را از خلال تماس رودررو با دارندة خاطره خلق میکند و به همین دلیل داده تاریخ شفاهی گفتاری ارتباطی، گفتمانی و خلاق است. این «روایتِ گفتگو مبنا»[16] از گذشته یا «رویداد تعاملی»[17] بین مصاحبهشونده و مصاحبهکننده باید از خلال نظریههای تفسیری ابداعشده برای ادبیات، فولکلورشناسی، زبانشناسی و روانشناسی بررسی شود (Abrams, 2010: 16). به اعتقاد آلساندرو پورتلی آنچه به داده شفاهی چنین شخصیتی میدهد و آن را ذاتاً از دیگر انواع دادههای تاریخی متمایز میکند، شش خاصیت شفاهیت، روایت، ذهنیت، اتکاپذیری، عینیت و مؤلف است (Ibid: 18)؛ برای مثال، شفاهیت مهم است چون در آن ضرب آهنگها، تکرارها، تأکیدها، شدت صدا و سرعت گفتار همگی کمک میکنند بعد احساسی مصاحبه حفظ شود و به سندی بیجان تقلیل نیابد (Ibid: 20). همچنین شفاهیت، به ذات پدیدهای روایی است و روایت شکلی است که در آن دانستن را به گفتن ترجمه میکنیم و تقریباً تمام تواریخ خصایص روایی دارند (Ibid: 21). برای دستیابی هرچه بهتر به همین خاصیت است که اهالی تاریخ شفاهی تفسیری گفتوگوهای غیررسمی، نیمهساختاردهی شده و غیر پرسش و پاسخ را خیلی بیشتر از گفتگوهای مدون، سند مبنا و نیمهمنعطف تاریخ شفاهی معارف میپسندند.
امروزه تاریخ شفاهی تفسیری هر مصاحبه شفاهی را دارای سه ساخت میشناسد؛ ساخت زبانی، ساخت اجرایی / ایفایی و ساخت شناختی. ساخت زبانی ناظر بر ارتباط موجود میان صداها، کلمهها و نشانهها برای شکلدهی صورت ادبی و دستوری مصاحبه است؛ ساخت اجرایی / ایفایی ناظر بر ارتباط کلامی مصاحبهکننده یا مصاحبهشونده با شنوده و تعلقات اجتماعی، روانی، فرهنگی، عادات، ادراکات و رموزی است که هرکدام از طرفین با خود به مصاحبه میآورند؛ ساختشناختی نیز ناظر بر رابطهای است که بین مصاحبهشونده و اطلاعات ارائهشده وجود دارد؛ درواقع مکالمهای است که بین مصاحبهشونده و زمینة فرهنگی متعلق به آن برقرار است (Grele, 1991: 166-167).
د: مرجع شناخت
در تاریخ شفاهی متعارف (ذهنیت معطوف به هستی)
در آغازین دهههای کار تاریخ شفاهی آلن نِوینس معتقد بود با توجه به رشد ارتباطات و رنگباختن گونههایی از دادهها چنان نامهنگاری و یادداشتهای روزانه باید تلاش شود بهطور سازمان یافته بیشترین اطلاعات ممکن به جامعترین صورت ممکن از نقش آفرینی افراد صاحب تأثیر ضبط و ثبت شود (Ritchie, 2003: 21). نوینس تقریباً مصاحبهکننده را در این مسیر، گردآورندة خنثی و عینی یادآوریهای مصاحبهشونده به شمار میآورد و این باور حتی بر شیوه اجرایی طرحهای او تأثیر گذاشته بود؛ بهطوریکه در اولین برنامههای تاریخ شفاهی دانشگاه کلمبیا در پیادهسازی نهایی متن مصاحبه حتی سؤالات حذف میشد تا عینیت حاصل شود. همچنین لارنس گودوین از برنامه تاریخ شفاهی دانشگاه دوک نیویورک، خنثیبودن مصاحبهکننده را دستشستن او از صلاحیت حرفهایاش شمرد و در عین حال معتقد بود مداخله بیشازحد مصاحبهکننده نیز مخل دریافت اطلاعات خواهد شد (Ibid: 28). سطحی از ذهنیت ذاتی کار تاریخ شفاهی است و نفس طرح سؤال در مسیر تاریخ شفاهی را برخی اولین سطح تفسیری در این مسیر دانستهاند (Ibid).
باید توجه داشت مرزهای تاریخ مماس و موازی با مرزهای هستی بشری هستند؛ بنابراین، وسعت و شدت قلمرو تاریخ فینفسه حدومرزی ندارد. اینجاست که رایجترین دستگاه شناختی بشر، یعنی ذهن، پا به میدان میگذارد و مقولهها، زیرمقولهها، سطوح، طبقات و مرزها را برای ما دستهبندی میکند. ذهن این وظیفه را با اتکا به سازوکار خود و نیز با اتکا بر انباشت تاریخ و سنت موجود در اقلیم فرهنگی که در آن قرار دارد به انجام میرساند؛ بنابراین، سازوکار ذهن با انباشت تاریخ و سنت در دو سویگی مدام قرار دارد. دو سویگی پیشگفتۀ ذهن با ابزار «مفهومپردازی» سعی میکند هستی که در آن قرار دارد را تثبیت کند. خلاصه اینکه این طیف تاریخ شفاهی مانند هر شناخت دیگری مبتنی بر ذهنیت است؛ منتهی ذهنیتی معطوف به هستی. در پژوهش تاریخ شفاهی متعارف «مفهومپردازی» میکنیم با این آرمان که چیزی از هستی بشناسیم.
گذشته در انحصار هیچکس نیست. بر همین مبنا است که یکی از اصول کار تاریخ شفاهی موفق را این میدانیم که پژوهشگر تا چه حد توانسته «تور» خود را به گستردهترین شکل ممکن بگسترد (Ibid: 24)؛ ازاینرو، تاریخ شفاهی فعالیتی میانرشتهای میشود که حتی ورود به آن مستلزم مدرک دانشگاهی نیست و بسیاری موارد تجربه شده است که یک زن معدنکار در ارتباط با همکاران خود، یک پزشک در ارتباط با جامعه محلی خود و یک چهرهنگار در ارتباط با مشتریان خود، کارهای تاریخ شفاهی قابل اعتنایی به انجام رساندهاند (Ibid: 25). داده شفاهی پدیدهای بسیار ذهنی است و عینیت به آن معنی که آلن نوینس به دنبال آن بود، یعنی عدم جانبداری داده شفاهی و تغییرپذیرنبودن آن در طول زمان امری دسترسناپذیر است (Ibid: 27).
ذهنیتی که این طیف تاریخ شفاهی با اتکا بر آن و در جستوجوی آن کار میکند، همانطور که در بالا گفته شد، ذهنیتی معطوف به هستی است و تفاوت اساسی با ذهنیت خود ارجاع در طیف دیگر تاریخ شفاهی دارد که بعد دربارة آن خواهیم گفت. اینجا در ارتباط با پیدایش داده شفاهی، طیف اول تاریخ شفاهی به دنبال خاطره نیست که محتوی دادههای منظمشده مصاحبهشونده دربارة گذشته است و به محض درخواست شخصی دیگر آنها را بیتعلل ارائه میدهد و کاملاً در سایه ارزشگذاریهای بعدی او شکل گرفتهاند. اینجا بازآوری با پرسشگری دقیق از حافظه و بر مبنای سؤالات دقیق انجام میشود تا لایههای خفته خاطرات را تحریک کنند که بهواسطة همین خفتگی کمتر از نظام ارزشی حال حاضر مصاحبهشونده متأثر هستند (Lummis, 1998: 274). اینجا پذیرفته است که قطعاً نگاه تاریخی از ساختار ارزشی آنها متأثر است که به نحوی خود را از ناخودآگاه به روایتگری فرد تحمیل میکند. این فرایند برای تاریخ شفاهی تفسیری بسیار جذاب است؛ اما تاریخ شفاهی متعارف این ملاحظه و احتیاط را در نظر میگیرد که غوطهوری در درک ارتباط نظام ارزشی افراد با روایتگری آنها به ذات خود مزیت نیست؛ چون نظام ارزشی حاضر فرد را نمیتوان تنها نظام ارزشی قطعی و نهایی او دانست؛ چنانکه افراد وقتی جوان هستند بیشتر گرایشات انقلابی و سوسیالیستی دارند و وقتی پا به سن میگذارند رو به سوی محافظهکاری میآورند (Ibid: 276). در نبود مورخ و ذهن پرسشگرِ معطوف به هستیِ او، طبیعتاً این واقعیت میتواند به راحتی از دید دور بماند.
روایت شفاهی مصاحبهشوندگان بدون حضور مورخ نیز در ذات خود دارای خصایص معطوف به هستی پررنگی است؛ حتی اگر باز به روایات از پیش موجود مصاحبهشوندگان بازگردیم، نباید تأکید بر فردی و اختصاصی بودن آنها به از یاد رفتن این امر بینجامد که این داده شفاهی برآمده از زندگی اجتماعی است و برای مخاطب مجموعهای از تعاملات اجتماعی آشنا را بازآفرینی میکنند (Schrager, 1998: 285). این خاصیت در تجربیات ما هست که همیشه به سمت امر عام و تعمیم کشیده میشوند (Ibid: 298) و ما تجربیات خود را در پیوند با تجربیات دیگران دارای معنی مییابیم؛ پیوندهایی که جعل یا تقویتشان میکنیم؛ گویی آنها را از خزانهای از همسوییها برمیداریم که در مالکیت عمومی قرار دارند (Ibid: 288).
با این شناسایی و جایابی موقعیتهای خودمان و دیگران، قطعاً معنای بیشتری به روایت خود میدهیم. اینجاست که فرصتهایی از تاریخ شفاهی حاصل میشود. به قول سانگستر این فرصت همان «مردمیسازی» تاریخ است که به لطف آگاهیبخشی تاریخ شفاهی عموم مردم و طبقات، فرصت شناسایی گذشته خود و آوردن آن را به صحنه پیدا میکنند (نورایی و ابوالحسنی ترقی، 1394: 32). همچنین، این خاصیت ارجاع به هستی یا ارجاع به بیرون فرصتی برای انتقال مستقیمتر تاریخ است؛ چون مصاحبهشونده و مصاحبهگر، در صورت تعلق به زمینة فرهنگی و زبانی مشترک، از خلال همدلی و همانگاری در آستانه کسب فهمی عمیقتر و بیواسطهتر از گذشته قرار میگیرند (همان: 39-38).
ذهنیت معطوف به هستیِ تاریخ شفاهی متعارف با این مقدمات فرصتی برای احراز ارزش محوری خود است؛ یعنی صحت و دقت بیشتر در تاریخنگاری. اگر تمایزی که بین گذشته تاریخی و گذشته واقعی گذاشته شده است را بهطور موقت بپذیریم، تاریخ شفاهی متعارف قدم بزرگی در مسیر دستیابی به گذشته واقعی است (نورایی و ابوالحسنی ترقی، 1394: 44). کار تاریخ شفاهی، چون در مواجهه مستقیم با عاملان تاریخی است، از دستهبندیهای کلی و مرسوم دربارة هر موضوع میتواند فراتر رود و زیرمقولههای ریزتر و بسیار دقیقتری را برای ما بگشاید. از این جهت، گاهی تاریخ شفاهی میتواند از دادههای آماری نیز مستندتر باشد (Friedlander, 1998: 317).
ه: بنیادها
تا اینجا تفاوتهای فاحشی را میان دو طیف تاریخ شفاهی تشریح و تأکید کردیم. به راستی چرا طیف اول وظیفه تاریخ شفاهی را تکمیل تاریخنگاری رایج میداند و برای مصاحبهشونده و مصاحبهکننده موازینی تعیین میکند؛ درحالیکه طیف دوم به دنبال تفسیر پیام شفاهی است و برای این وظیفه تفسیری در همه رشتههای مرتبط به دنبال دستگاه تفسیری میگردد؟ چرا در یک طیف تاریخ شفاهی پیشفرض بر قوت و اتکاپذیری حافظه و در طیف دیگر پیشفرض بر فرار، متغییر و بیثباتبودن حافظه قرار دارد؟ چرا در شناسایی ذات پیام شفاهی طیف اول به دنبال سندیت و تطابق با واقعیت میگردد؛ اما طیف دوم به دنبال چرایی و چگونگی صدور آن پیام میگردد؟ چرا طیف اول به ذهنیتی معطوف به هستی اتکا میکند و طیف دوم به ذهنیتی خود ارجاع که درگیر خود میماند؟ پاسخ این سؤالات را باید در بنیادهایی هستیشناسانهای جست که این دو طیف تاریخ شفاهی بر آنها اتکا دارند؛ بینادهایی که مجوز خود برای ضرب اصلاحات «تاریخ شفاهی متعارف» و «تاریخ شفاهی تفسیری» را نیز از آنها کسب کردهایم.
تاریخ شفاهی متعارف
به دو گونه تاریخ شفاهی در زمان حاضر میتوان قائل شد؛ «تاریخ شفاهی متعارف» و «تاریخ شفاهی تفسیری». تاریخ شفاهی متعارف گرایشی است که درواقع امتداد تاریخنگاری متعارف به شمار میآید و وامدار دو مضمون هستیشناسانه و شناختشناسانه مرکزی آن است. ما از لحاظ وجودی در تاریخ شفاهی متعارف معتقدیم که یک حقیقت یا واقعیت غایی وجود دارد و از لحاظ شناختی نیز به صلاحیتِ اشرافِ مورخ برای تشرفدادن دیگران به این حقیقت یا واقعیت ازطریق تاریخ پژوهی او اعتقاد داریم. همانطور که میدانیم مورخ متعارف برای شناخت گذشته سندیت بقایا را ارزیابی میکند. بر همین مبنا در تاریخ شفاهی متعارف هم با مصاحبه چنان سند رفتار میشود که دارای ارزش برابر با مواد مکتوب است و هدف از انجام آن حفظ مشاهدۀ دسته اول از فراموشی است (Vansina, 1985: 12-13). مورخ شفاهی متعارف از مصاحبه خود سند شفاهی میآفریند و نگران ایجاد ترتیباتی برای نگهداری این سند شفاهی برای آیندگان است (یراقی اصفهانی و شهرام نیا، 1387: 116). از دید مورخ شفاهی متعارف تاریخ شفاهی به کار تکمیل اسناد میآید که چندین زاویه دید از یک رویداد و حواشی مسکوتمانده حول یک سند را آشکار میکند و حتی میتواند موجب تغییر در محتوای سند شود و اطلاعات تکمیلی به آن بیفزاید (سامر، 1397: 18)؛ بنابراین، تاریخ شفاهی متعارف مسیری برای رسیدن به دقت و موشکافی بیشتر دربارة یک رویداد / پدیده / فرد تاریخی است (خلیلی، 1387: 202).
تاریخ شفاهی تفسیری:
«تاریخ شفاهی تفسیری» گرایشی است که به تاریخ شفاهی بهعنوان یک گسترش و گشایش در تاریخنگاری متعارف نگاه نمیکند؛ بلکه از اساس تاریخ شفاهی را رشتهای نوین با نظریۀ منحصر به خودش میشناسد. در تاریخ شفاهی تفسیری از لحاظ هستیشناختی، ما به وجود حقیقت یا واقعیت غایی اعتقادی نداریم یا لااقل دغدغه آن را نداریم و از لحاظ شناختشناسی نیز صلاحیت اشراف مورخ برای تشرفدادن به این حقیقت یا واقعیت هیچ اولویتی بر سایر مسیرهای شناختی ندارد. این شیوة تاریخ شفاهی مشروعیت خود را در درجه اول از «چرخش زبانی»[18] کسب میکند که با نظریات زبانشناس برجسته فردیناند دو سوسور (1857-1913م.) آغاز شد، در کلام رولان بارت (1915-1980م.) پرورش یافت و بهطور خاص با اثر بنیادی هایدن وایت (1928-2018م.) به نام «فراتاریخ»[19] به عرصه تاریخنگاری وارد شد. خروجی «چرخش زبانی» این بود که زبان در رابطه با وجود و شناخت از جایگاهی بیهمتا برخوردار است؛ بهطوریکه وجود ما و آنچه میشناسیم در دل زبان خلاصه میشود و بس. قطب دیگر مشروعیتبخش تاریخ شفاهی تفسیری را باید در «چرخش حافظه»[20] جست. اینجا سررشتة کار را باید در مطالعات روانکاوانه زیگموند فروید (1856-1939م.) بر ساختار ناخودآگاه جستوجو کرد که بهنوبهخود در مطالعات ژاک لاکان (1901-1981م.) دامنه وسیعتری پیدا کرد. بعد از جنگ جهانی دوم بود که با نظر به مطالعه آثار «روان زخم»[21] حاصل از جنگ، هولوکاست و زیستن در سایه شوروی توجه ویژهای به سازوکار حافظه در شکلدهی تجربه زیسته صورت گرفت. از تقاطع «چرخش زبانی» و «چرخش حافظه» است که چهرههایی همچون رونالدگریل، مایکل فریش، لوئیزا پاسرینی، آلکساندرو پورتلی و لین آبرامز مسیری جدید، نه الزاماً اعتلایی، را در تاریخ شفاهی گشودند. بر اساس این، در تاریخ شفاهی باید بهجای آنکه چه چیزی به خاطر میآید و تا چه حد صحت دارد، به این پرداخته شود که چرا آن چیز به خاطر میآید و معنای آن چیست (Hamilton & Shopes, 2008: IX & VIII)؛ اینکه رویداد چه بوده است نسبت به آنکه معنای رویداد چه بوده واجد درجه دوم اهمیت است (Portelli, 1998: 67). بهجای اطلاعات حاصل از یک پیام شفاهی باید روی نشانهشناسی و تفسیر و معنای آن پیام شفاهی تمرکز کرد (Abrams, 2010: 1).
نتیجهگیری:
تاریخ شفاهی متعارف به وجودی حقیقتی غایی و امکان شناخت آن حقیقت از خلال اشراف مورخ اعتقاد دارد. بر همین مبنا حافظه از دید آن قوهای مستحکم و خزانهای اتکاپذیر از آن چیزی است که واقعاً اتفاق افتاده است. در بررسی پیام شفاهی نیز به این میپردازد که میزان سندیت آن و تطابقش با واقعیت تا چه میزان است. به ذهن اتکا دارد؛ ذهنی که بهعنوان ابزار شناختیِ در اختیار انسان به دنبال ردیابی آن چیزی است که در صحنه زندگی اجتماعی به وقوع پیوسته است. در کارکردن با داده شفاهی نیز تاریخ شفاهی متعارف مصاحبهکننده و مصاحبهشونده و موازین حاکم بر آنها را بررسی کرده است و مهم میداند. در نقطه مقابل، تمام نکات فوق تاریخ شفاهی تفسیری به وجود حقیقتی غایی اعتقاد ندارد و امکان شناخت آن ازطریق مورخ را دارای مزیتی ذاتی نمیداند. اینجا حافظه پدیدهای فرار و مرتب بازتولیدشونده خوانده میشود. در بررسی پیام شفاهی به دنبال آن است که آن پیام چرا صادر شده و چطور صادر شده است. تاریخ شفاهی تفسیری با توجه به اعتقادش به چرخش زبانی و چرخش حافظه در هستی به دنبال چیزی نمیگردد؛ بلکه در ذهن به دنبال تفسیر صورتها و فرمهای صادرشده از ذهن میرود؛ بنابراین، مدام به دنبال رشتههای دیگری است که بتواند از خلال کار میانرشتهای با آنها، تفسیر خود را بیشازپیش عمق ببخشد. این طور نیست که مورخان شفاهی مطلقاً به تاریخ شفاهی متعارف یا تاریخ شفاهی تفسیری تعلق داشته باشند؛ این دو در حقیقت دو منتهیالیه طیف تاریخ شفاهی را تشکیل میدهند که مورخان شفاهی هریک به تناسبهای مختلفی از هر دو متأثرند.
[1]. Transactional records
[2]. Selective records
[3]. Recollections
[4]. Reflections
[5]. Analysis / Reconstructions
[6]. mass of fluid, amorphous material
[7]. the reminiscence and community model
[8]. the evidential model
[9]. The theoretical model
[10]. octopus with tentacles
[11]. promiscuous
[12]. with much uncertainty
[13]. marches in review
[14]. source of data
[15]. method
[16]. a conversational narrative
[17]. communicative event
[18]. The Linguistic Turn
[19].Metahistory
[20]. The Memory Turn
[21]. trauma